لطفا كمكم كنين كوتاه و مختصر ميگم
يك سال و دوماه عقد بوديم پدر شوهرم ماشين نداشت چون اصلا رانندگى بلد نبودشوهرم هم يه موتور داشت واسه همين هميشه ماشين بابام دست مابود
درست يك هفته بعد از روزى كه ما جشن گرفتيم و رفتيم خونه خودمون پدرشوهرم ماشين خريد و برادر شوهر كوچيكم باهاش رانندگى ميكرد
يكى دوبار ماشين رو ازشون قرض گرفتيم ولى دوساعت نشده مادر شوهرم زنگ ميزد ماشين رو بيارين اگه هادى(برادرشوهر كوچيكم)بياد خونه ببينه ماشين نيست دعوا ميكنه
حتى يه شب ما دير وقت بود ماشين رو نبرديم گفتيم فردا صبح ميبريم از اون طرف مادرشوهرم به خونه مون و موبايلمون رنگ زده بود ولى چون خواب بوديم جواب نداديم
خلاصه ساعت يك بعداز نصفه شب به خونه مامانم زنگ زده بودكه بگين ماشين رو بيارن
ماهم ديگه ماشينشون رو نگرفتيم و خدارو شكر خودمون ماشين خريديم
حالا بعد از چهار سال برادر شوهرم ازدواج كرده و كلا ماشين رو صاحاب شده
كلا ماشين شده واسه اون و خانمش
به خدا هر وقت ماشينشون رو ميبينم ياد اون ايام مى افتم مىخوام بزنم لهش كنم
حالا به نظرتون چكار كنم؟چى بگم كه يه كم سبك شم؟ چه برخوردى داشته باشم