سلام دوستان
به درخواست عده ای از بچه ها تصمیم گرفتم ماجرای ویارمو براتون بنویسم
شاید به درد کسی خورد
سه روز قبل از موعدم بی بی گذاشتم و مثبت شد بعد اون ماجرا ها خیلی خوش حال شدیم و همه چیز تا هفته ی هفتم معمولی و عادی بود تا اینکه
انفولانزای وحشتناکی گرفتم
با اینکه قصد داشتم هفته 8 برم دکتر بخاطر تب شدید مجبور شدم زودتر به دکتر مراجعه کنم که فقط بهم ویتامین سی داد!
و بهم اطلاع داد که انفولانزای بسیار قوی ای گرفتم
تب و هزیون و توو تخت افتادنم شروع شد
از همه بدتر بدن درد بود که داشت منو دیوانه میکرد
از درد بدنم با اینکه توو درد صبورم گریه میکردم و خوابم نمیبرد
عطسه و سرفه و ........ عفونت شدید ریه باعث شد که برای ارتباط با مادر و همسرم که پرستاریمو میکردن روی کاغذ مینوشتم
روز و شبم یکی شده بود
هیچی نمیفهمیدم
بعد از چهار روز دکتر گفت که بخاطر شدت گرفتن انفولانزا اگر تا اخر هفته بهبودی مشاهده نشه مجبورم دارو بگیرم...دیگه سر نماز فقط دعا میکردم بخاطر بچم بهتر بشم.
الحمدالله اخر هفته شد و من خیلی بهتر شده بودم طوری که دکترم و ماما هاشون واقعا تعجب کردن...صبحی که حس کردم خوب شدمو خووووووووووووب یادمه
واقعا خوش حال بودم
دوش گرفتم و .... وای خونمو جمع کردمو ...
البته بخاطر شدت بیماری و بارداری تحت نظر متخصص ریه و داخلی بودم
که بهم گفته بودن ریه هام اسیب شدیدی دیده و به این سرعت نفس و صدا و سرفه هام بهتر نمیشه اما عیبی نداشت میتونستم تحمل کنم در این حدو!
این شادی 24 ساعت هم طول نکشید
و من روز بعد با حس عجیبی که تا بحال تجربش نکرده بودم بیدار شدم
تهوع و سنگینی سر ، بی میلی به همه چیز
خیلی تعجب کرده بودم
چون توو خانواده ی ما برعکس فیلمهای ایرانی تهوع در بارداری بی معنی بود و من واقعا فک میکردم فقط توو فیلماس
چون اطرافیانم همه خوب بودن
تهوع من وارد فاز عق زدن شد و کم کم بالا اوردن...
من شروع به امتحان چیزهای مختلف کردم هرچیزی از هم می شنوید از هرچیزی توو سایت ها هست هرچیزی دوست و اشنا میگفتن
بیسکوییت ، نون خشک ، شیر قطره قطره ، سیرابی و .... حال منو بدتر و بدتر میکرد
تنها چیزی که روم جواب داد موز و به بریون (میوه ی به رو توو فویل بپیچید و روی گاز بریون کنید) بود
من 10 روز با خوردن روزانه
دو تا موز
یک قلپ اب (واقعا یک قلپاااا)
و نصف به بریون
گذروندم
و هییییییییییییچ چیز دیگه ای توو دهنم نمیرفت
با التماس و تلاش های مادرم و تنوع دادنش هم به جایی نرسیدیدم
من توو خونه افتاده بودم و ریه و ریفلاکس هم ازارم میداد
داروهای ضد تهوع انواع و اقسام شربت های ضد ریفلاکس هیچ کدوم جواب نمیداد
دنیا واقعا تیره و تار بود
گاهی به اطرافیان میگفتم من دارم میمیرم
تا اینکه دکتر تصمیم گرفت ازین به بعد سرم روزانه بگیرم
اولش روزی دو تا
و کم کم روزی یکی شد
کباب چنجه ی جزغاله و نون خشک محلی به سبدم اضافه شد
به توصیه ی اقوام سفر رفتیم تا اب و هوام کمی تغییر کنه
روزهای بدی بود
صبح و شب هم نداشت
از تهوع از خواب میپریدم
هیچ چیز توو معدم نمیموند
انققققدر بالا اوردم
انننننننننننننننننننننقدر بالا اوردم
تا مری پاره شد و خون بالا اوردم
بیمارستان ازم ازمایش خون و ادرار گرفت و بستریم کرد
اندوسکوپی یک معده ی داغون و اثنی عشر ملتهبو نشون داد
نفسم همچنان تنگ بود
بستری شدم
و روزهای خوبی بود
تووی بیمارستان همیشه سرم داشتم
کسی به کارم کاری نداشت برای خودم قران و مفاتیح میخوندم و روزی یک بار غذا میخوردم
دارو ها سطح بالاتری داشتن و قوی تر
چون بخاطر پارگی ها و زخم ها بالا اوردن بشدت برام خطر ناک بود
بعد از دو هفته مرخص شدم
دیگه اون موقع 14 هفته بودم
ولی همچنان سرم های هفتگی داشتم
تا 16 هفته که هیچ مکملی نخورده بودم
16 هفته دیگه شروع بهبودم بود
میتونستم مثل بقیه غذا بخورم
میتونستم تنها بیرون برم
و.....
ولی خب صبح تا ظهر توو همون حال بالا اوردن و تهوع و سوزش بودم (همچنان هم هستم!!)
تا اینکه مکمل هام شروع شد
و از روز اول پهلو و کمرم بشدت درد میکرد اما فک میکردم طبیعیه چون بچه داره بزرگ میشه
اما دیدم درد داره منو جیغ زدن میرسونه....