سلام دوستان
37 سال دارم. تا حالا سه بار باردارشدم. تو بارداری اول قلب جنین تو هفته 9 واستاد و مجبور به سقط شدم , البته از اول لکه بینی و خونریزی داشتم و تو سونو مشخص شد که هوموتوم تو رحمم هست . بعد از 6 ماه دوباره باردار شدم . همه چی خوب بود و مشکلی نداشتم . دیگه مطمئن بودم که این دفعه همه چی خوب پیش میره . ولی نمیدونستم چه بلایی قراره سرم بیاد . صبح روزی که قرار بود با همسرم و مامان و برادرم بریم برای خرید سیسمونی خوشحال رفتیم برای انجام سونوی آنومالی که از اونجا بریم خرید سیسمونی برای پسرم. کلی عکس لباس و تخت و کمد ..... تو گوشیم سیو کرده بودم . لیست نوشته بودم . چه چیزایی تو سرم بود که چطور اتاقشو بچینم ...... خلاصه تو سونوی آنومالی تشخیص داده شده که بطن سمت راست پسرم نصف بطن سمت چپ هست. همه دنیا آوار شد تو سرم . دکتر اکوی جنین نوشت برام. چه روزایی بود . خدا برای هیچکی نخواد . سه مرکز مختلف اکو کردم . ولی متاسفانه نظر همه یکی بود و چاره های جز اینکه بچم رو سقط کنم نداشتم . مشکل حاد قلبی تشخیص داده شد . چی بگم که چه روزگاری گذروندم و با دست خودم پسرم رو سقط کردم . همش هم تو شکمم تکون میخورد. خیلی سخت بود . همش پشیمون میشدم وقتی تکون میخورد . ولی خب راه عقلانی این بود و چاره ای هم نبود . بالاخره گذشت . البته که هیچوقت از ذهن پاک نمیشه . بعد از اینکه یه کم روبه راه شدم به دکتر خودم اکتفا نکردم پیش چند دکتر دیگه هم رفتم . همه گفتن این جور اتفاقات پیش میاد و دلیل خاصی هم نداره . سه ماه دیگه میتونی دوباره اقدام کنی . به این امید که بارداری بعدی همه چی خوب پیش میره یه کم روحیه گرفتم. 5 ماه بعد دوباره باردار شدم . ولی نه خوشحال بودم نه ناراحت . بی حس بودم . میترسیدم خوشحال باشم. بنده خدا همسرم هم دقیقا حال منو داشت . ولی متاسفانه بازم تو هفته 9 قلب جنین واستاد . اصلا باورم نمیشد . این بار خیلی امید داشتم . اگه میدونستم قراره اینطور بشه اصلا اقدام نمیکردم . دوباره تمام تجربیات دو سقط قبلی رو گذروندم ولی اینبار داغون شدم به معنای واقعی .
الان یه ماه میگذره . از لحاظ روحی خیلی داغونم . همش فکر میکنم که حاملم و بچه تو شکمم تکون میخوره . اصلا نه حوصله کسی رو دارم نه حوصله رفتن به جایی . به زور میام سرکار . نمیدونم واقعا الان چی کار کنم .
دیدم اینجا میتونم درد و دل کنم چون مرتب تاپیکها رو میخونم.
ببخشید از اینکه با نوشته هام ناراحتتون کردم .
امیدوارم هیچکس تجربیات تلخ این چنینی رو تجربه نکنه ولی خب روزگاره دیگه .