چندوقته اینجوری شدم الکی بهش شک میکنم وشروع میکنم به بازجویی وکنترل کردنش که اون ازاین مسئله به شدت دلخوروعصبانی میشه.یه مدته دیگه بهم محل نمیده حتی قهرم میکنم پیشقدم نمیشه تاخودم خسته بشم اشتی کنم.فکرمیکنم ازم دلزده شده... ازکارام ازخودم ازقهرکردنام خسته شده نمیخوام براش تکراری وخسته کننده بشم.بخدا دست خودم نیست کمکم کنید
مگه میشه باشی وتنها بمونم...محاله بذاری محاله بتونم....