رفتیم عصری خونه مادر شوهر ساعت 7 اینا بود خونشون سر کوچمونه ساعت 9 ونیم بود زنگ زدن گوشی پدر شوهرم یک غریبه دیدیم تو راه پله طبقه چهارمی بود ما طبقه سومیم طبقه اول برادر شوهرمه که خودش تنها خونه بود طبقه دوم عمومه که خونه نبودن طبقه چهارمی مستاجر عمومه که خونه بودن وسرو صدا شنیدن خلاصه شوهرمو پدر شوهرم مثل برق اومدن خونه من اصلا فکر نمیکردم دزد اومده باشه دنبالشون رفتم دیدم یک سرباز جلو دره بازم فکر نمیکردم دزد خونه من اومده باشه اومئم بالا دیدم از کلانتری هستن زن همسایه برادر شوهرم خوبه غش نکردم چشمام سیاهی میرفت هیچی نمیدیم فقط دیدم دستبد چرمی که پلاک طلا روش بود نیست رو میز تلوزیون بود شوهرم رفت سراغ بقیه طلاها اونارو نبرده بودن اما کل خونمو به هم ریخته بودم همه کشوها کمد لباسا همه جا رو ریخته بودن به هم گوشی شوهرمو دوربین عکاسی تبلت دخترم کوله پسرم ریش تراش شوهرم همو بردن به اضافه یک گردنبد گوچولو دخترم که اونم دم دست بود طلاهای اصلیم زیر پاتختی بود تا دم اونجا رفته بودن لباسا رو ریخته بودن بیرون اما اون زیرو ندیده بودن تو خواب هم نمیدیدم دزد بیاد تو خونم حالم خیلی بده انگار کابوس دیدم
اینم سایت ما برای علاقه مندان به حیوانات .
www.dampezeshkoshoma.blogfa.com