2726

سلام دوستای خوشگلم.من کل خاطرمو نوشتم،دوست داشتم بنویسم تا شما هم بخونین.

امیدوارم ارزش وقتتون رو داشته باشه

فقط من تا کپی کنم ،اونم با یه نی نی کوچولو شاید طول بکشه

همین الان من بابت تموم طول کشیدن و قشنگ نبودن عذر میخوام

من مامان یه جوجه پنبه ایه خوشمزه شدم   دوست عزیز من دارم یه بازی بزرگ با آینده ام میکنم،یه لحظه ته دلت بگو خدایا کمکش کن بخاطر جوجه پنبه ایش....

خاطرات اقدام و زایمان من

دوستای عزیزم اینجا تجربیات خودم رو در قالب خاطراتم میگم،شاید بدرد کسی بخوره.

فقط قبل از هر چیز خواهش میکنم اگر چیزی در مورد زایمان طبیعی یا سزارین توی خاطراتم خوندین اصلا نترسین من خیلی تحت فشار روحی بودم و حالا خاطره من:

من و همسرم تصمیم گرفتیم یه فرشته کوچولو رو به زندگیمون دعوت کنیم واسه ی این کار در ابتدا تمام آزمایش ها و چکاب قبل از بارداری رو انجام دادیم و از سه ماه قبل از اقدام به طور مکرر شروع به خوردن فولیک اسید کردم و هر دو توی سایت های مختلف در مورد کارهایی که کمک میکنن تا زود تر نتیجه بگیریم مطالعه داشتیم

من مامان یه جوجه پنبه ایه خوشمزه شدم   دوست عزیز من دارم یه بازی بزرگ با آینده ام میکنم،یه لحظه ته دلت بگو خدایا کمکش کن بخاطر جوجه پنبه ایش....

موضوع: ‪‎هدایت: ‬

اقدام:

بچه ها اون روزا تفکرات و انتظارات من و همسرم واقعا خنده دار بود.نمیدونم فازمون چی بود که از اولین روز اقدام من آروم راه می رفتم و خم و راست نمی شدم:-\فکر میکردیم با اولین رابطه پدر و مادر میشیم و اون ماه همش منتظر بودیم که من حدود سه چهار روز پریودم جلو افتاد با وجود اینکه همیشه منظم بود.یادمه چقدر من این مسعله رو بزرگ کرده بودم و همش استرس داشتم و متاسفانه این استرس رو بشدت به همسرم وارد کردم و متاسفانه توی ماه دوم اقدام به یک عالمه مشکل توی رابطه برخورد کردیم و فشار عصبی خیلی زیادی به هر دومون وارد شد که صحیح نیست چیزی در موردش بگم

درس اول:ترا خدا اگه میخواین مادر بشین دست از سر این استرس کوفتی بردارین،میدونم سخته اما باور کنین راه نجات از خیلی از مشکلاته.


من مامان یه جوجه پنبه ایه خوشمزه شدم   دوست عزیز من دارم یه بازی بزرگ با آینده ام میکنم،یه لحظه ته دلت بگو خدایا کمکش کن بخاطر جوجه پنبه ایش....

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

بچه ها ممنون میشم اگر هستین اعلام حضور کنین

من مامان یه جوجه پنبه ایه خوشمزه شدم   دوست عزیز من دارم یه بازی بزرگ با آینده ام میکنم،یه لحظه ته دلت بگو خدایا کمکش کن بخاطر جوجه پنبه ایش....
2728

ماه دوم با کلی چشم انتظاری گذشت و من باردار نشدم یادمه شبی که پریود شدم قبلش رفته بودیم رستوران و کلی خوش گذرونده بودیم وقتی برگشتم و اولین نشونه های پریود رو دیدم شروع کردم به گریه و زاری و دعوای بدی با هم کردیم«من عاجزانه خواهش میکنم مثل من به خودتون فشار نیارین» این گذشت و توی سومین ماه اقدام وقتی مسافرت بودم بازم پری اومد و اعصاب من....

جالبه که این ماه هم باز جلو انداختم از تاریخم.

درس دوم:تراخدا مثل من ساده و پخمه نباشین:-\من در مورد اینکه ما توی اقدام هستیم با خیلیا صحبت کرده بودم و این از اشتباهات بزرگ من بود.به هیچ وجه با کسی در مورد این مسعله صحبت نکنین چون استرس رو بیشتر میکنه


من مامان یه جوجه پنبه ایه خوشمزه شدم   دوست عزیز من دارم یه بازی بزرگ با آینده ام میکنم،یه لحظه ته دلت بگو خدایا کمکش کن بخاطر جوجه پنبه ایش....

موضوع: ‪‎هدایت: ‬

و اما ماه چهارم اقدام

توی ماه چهارم اقدام،یه سری مشکلات خانوادگی  پیش اومد که ما نه وقت رابطه و فکر به بچه داشتیم و نه شرایطش رو یادمه همون روزا دعا میکردم کاش این ماه نشه و پریود شم.گذشت تا رسید به تاریخ پری،یادمه اون روز قرار بود مهمان از راه دور بیاد خونمون و من هم چون هر وقت پریود میشم بشدت درد میکشم با خودم گفتم یه تمیز کاری اساسی کنم که هم پریود شم و هم خونه برق بزنه.یه لحظه گفتم بذار دم کرده زعفرون هم بخورم که دیگه قطعا پریود شم ولی یه چیزی ته دلم گفت دم کرده نخور.

خلاصه دم کرده نخوردم و شروع کردم تمیز کاری اون قدر مبل و میز ناهار خوری و وسایل رو جابجا کردم که دیگه مطمین بودم که با این کارای سنگین پریود میشم.بعد از ظهر همون روز دردهای خفیف پریود اومد سراغم اما از خودش خبری نبود

من مامان یه جوجه پنبه ایه خوشمزه شدم   دوست عزیز من دارم یه بازی بزرگ با آینده ام میکنم،یه لحظه ته دلت بگو خدایا کمکش کن بخاطر جوجه پنبه ایش....

منم دل تو دلم نبود.فردای اون روز با مهمون هامون رفتیم گردش و سااااعت ها پیاده روی کردم اما خبری نبود

دو روز گذشت و پریود نشدم،دیگه دل تو دلم نبود تا مهمانها برن و بی بی چک بزنم

صبح جمعه 21 مهر ماه بعد از رفتن مهمونا بدو رفتم دستشویی و بی بی زدم

آوردمش بیرون گذاشتمش رو میز و من و همسرم چشممون به بی بی بود که سریع دو خط افتاد....

واااای خدای من،فقط از خوشحالی جیغ میزدیم.شوهرم عین بچه کوچولو ها دور اتاق میچرخید و میخندید و داد میزد.

بعد سریع به مامان خودم و همسرم اطلاع دادیم و اونا هم کلی ذوق کردن و بهم گفتن یکی دو روز دیگه برو ازمایش

من و شوهرمم تا اولین روز مراجعه به پزشک هر روز میرفتیم یه بی بی چک با مارک جدید میخریدیم و دو خط میشد و باز ما ذوق میکردیم....

من مامان یه جوجه پنبه ایه خوشمزه شدم   دوست عزیز من دارم یه بازی بزرگ با آینده ام میکنم،یه لحظه ته دلت بگو خدایا کمکش کن بخاطر جوجه پنبه ایش....

بارداری من شروع شد که خیلی بارداری سختی داشتم و ان شاءالله بعدا خاطرات اونو مینویسم

من مامان یه جوجه پنبه ایه خوشمزه شدم   دوست عزیز من دارم یه بازی بزرگ با آینده ام میکنم،یه لحظه ته دلت بگو خدایا کمکش کن بخاطر جوجه پنبه ایش....

حالا بریم سراغ زایمان:

من همین اول اعتراف میکنم که بشدت آدم ترسو و مضطربیم.

به علت استراحت مطلق بودن چندین ماه خونه پدرم بودم واز همسرم دور بودم و بشدت از نظر روحی افتضاااااح.گاهی همسرم میومد بهم سر میزد و بر میگشت خونه.خونه بابامینا و خونه خودم توی دوتا استان متفاوت هست و حدود 4یا5ساعت فاصله.

این یک ماه آخر هر هفته به یک علتی بیمارستان بودم،دیگه داشتم دیوونه میشدم و کارم فقط گریه و زاری بود تا اینکه یه روز یک درد خیلی بد پیچید به وجودم،خودمو با نگرانی رسوندم بیمارستان ،آخرای 36هفته بودم و میدونستم نی نی خیلی وزن نداره و دلم گرفته بود که شوهرم نیست و گریه میکردم.

من مامان یه جوجه پنبه ایه خوشمزه شدم   دوست عزیز من دارم یه بازی بزرگ با آینده ام میکنم،یه لحظه ته دلت بگو خدایا کمکش کن بخاطر جوجه پنبه ایش....
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز