بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
یه بار شوهرمو ارایش کردم تو اتاق همسرم بودیم خوابمون برد مادر شوهرم نمیومدن تو اتاق. بعد از خواب پاشد رفت دستشویی همه تو پذیرایی بودن. هواسش نبود یه دفعه من با صدای خنده جمعیتی از خواب پریدم. ابروم رفت
منو شوهرم رفتیم ازمایش قبل عقد بعد از بس باهم حرف زدیم وقتی اومدیم خونه ما دیدیم شناسنامه و کارت ملی هیچ کدوم نیست. نگو اقا رفته کپی بگیره جا گزاشته. بابام گفت این که گیجه. بعد اینقدر تو ازمایشگاه تعریف کردیم هر کی رد میشد چپ چپ نگاهمون میکرد. حالا شماره همو داشتیما.ولی هی حرف زدیم حرف زدیم
یه بار دیگه هم. نتونستیم روزه بگیریم خونشون بودم چون سحر باید میرفت حمام. ضایع بود الکی ادای روزه دارها رو در اوردیم بعد هیچکس خونه نبود تن تن داشتیم بییکوییت اینا میخوردیم مامانش اومد تو خونه. و من با دهان باز سرفه میکردم