از بس قبلا تاپیکای خیانتو خونده بودم خیلی به شوهرم بها دادم. طوری که میخواستم بعد ارشدم دوباره کنکور بدم شوهرم گفت ول کن به جاش به زندگیمون برس چون خیلی اهل بیرون و گشت و گذاره و همشم میخواد من باهاش باشم برای بیرون رفتن تا همینو گفت من استرس تمام وجودمو گرفت و کنکور رو بی خیال شدم. شاید اگه تاپیکای خیانت رو نمیخوندم تا این حد استرسی نمیشدم.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
حالا که دیگه روم اثر گذاشته. ولی کاش اینقدر مردا برای زندگیمون مهم نبودن یا طلاق چیز خیلییییییییییییی عادی بود تو جامعه که به خاطر یه مرد نخوای واسه هر چی کوتاه بیای و از هر چی بترسی.
شوهرم نمیتونه کنار بیاد خودش گفت. منم فعلا بی خیال شدم. شوهرم اصلا حامی نیست. چون من بعد این همه سال دوری از دروس چون پایم ضعیفه باید دو سال پیوسته بخونم بدون هیچ مزاحمتی اما با زندگی متاهلی نمیشه.
آفرین بر شما....یا میترسی بخونیشون از ناثیر در زندگی یا قبلا تجربشو داشتی .ناراحت میشی ! درسته
نه خدا نکنه ولی حوصله این جور داستانارو ندارم مردا که همش بد نیستن همش یه طرفه رفتنم درست نیست بعضیا حق به جانب میگیرن کلا هر کی داستان زندگیشو میگه نمیخونم
گلی میخام که درسایه اش باشم وگرنه سایه دیوار بسیار