راجع به یه پرورشگاه هست. این بچه هه جواد وقتی شیر خواره بود مادرش میدش به شوهر این خانم جوونه یعنی صدیقه چون شوهرش معتاد بوده بعد این زنه بچه رو میبره پرورشگاه و کلی دعوا شوهرش هم توی جنگ شهید میشه. بعد دیگه ماجراهای این بچه هه ست دیگه و اون مسئول پرورشگاه
تصمیم گرفتن دست خودمان نیست. تنها چیزی كه باید درباره اش تصمیم بگیریم این است كه با روزگاری كه نصیب ما شده است ، چه بكنیم.