سلام ب همه
میخوام خاطره زایمانمو بگم
خب خب گویان بفرمایید شروع کنید چون از قبل تایپ نکردم
بی حوصله هاهم برن ی دوری بزنن برگردن چون همه رو تو یه پست نمینویسم البته قطره چکونی هم نمیگم دستم تنده
بنام خدا
شاید خیلیاتون درجریان بارداری من باشین از ناخواسته بودنش گرفته تا استراحت مطلق بودن وکلستاز کبدی بارداری ودردهای جورواجور...خیلی زجر کشیده بودم،ب لطف دکترم وخدا هشت ماهم هم پرشد،رفتم سونو دکترم گفت وزنش هم خوبه وپیاده روی کن
منم هرروز پیاده روی میکردم وکارخونه و...
دکترم گفته بود ممکنه روند زایمانت سریع باشه وخیلی یهویی بدنیا بیاد
منم ب شوهرم همش میگفتم سرکار نرو خارج از شهر نروو بمون خونه اونم کارش طوریه که همش این وراونوره ودزدکی من میرفت سرکار فکرشم نمیکرد که وقت زایمانم باشه
روز دوشنبه خیییلی کارکردم از شستن سویسا گرفته تا تی کشیدن و...بعدم چهل دقیقه پیاده روی
شام همون شب هم مهمون بودیم...