خاطره زایمان اولم رو هم نوشتم که خیلی راضی بودم اینم لینک
https://www.ninisite.com/discussion/topic/1526834/اینم-خاطره-زایمان-من
زایمان دومم رو خیلی بیشتر راضی بودم فاصله سنی بین بچه هام دو سال و یک ماهه همیشه میگفتن زایمان بچه دوم راحتره ولی فکر نمیکردم انقد فرق داشته باشه.
زایمان اولم رو مامای همراه گرفتم با بی حسی بود و برش نخوردم با اینکه بچم 4100 وزنش بود. بخاطر همین باز رفتم با همون مامای همراه قرارداد بستم و بهش گفتم میخوام با بی حسی باشه و تا جایی ک ممکنه بدون برش و بخیه اونم گفت نگران نباش معمولا تو شکم دوم برش نمیزنن حالا تو که اولی رو هم برش نخوردی.
بعد من هفته 33 رفتم سونو بخاطر دیابت بارداری که داشتم رشد جنین زیاد بود چاقتر از سنش بود و سونو 37 هفته نشون میداد دکترم گفت اینجور پیش بره تو هفته 38 باید سزارین بشی منم با همون مامای همراه صحبت کردم گفتم اگه بشه همون طبیعی بشم ولی تو 37 هفته ختم بدین اونم گفت که مادرایی ک انسولین میزنن همون هفته 38 ختم میدن خلاصه قرار شد آخرین سونو گرافی رو هم تو هفته 37 بدم بعد ببینم وزنش چقد میشه اگه زیاد میبود باید سزارین میشدم. من 25 ام نوبت سونو گرفتم اما شب 21 ام متوجه خونابه رو لباس زیرم شدم بعد تصمیم گرفتم روز بعد برم سونو رو انجام بدم ساعت پنج صبح بود از خواب پاشدم ساعت پنج و نیم دردم گرفت بعد دیدم دردا منظم داره میاد و میره اما شدید نبود ولی فهمیدم وقتشه پاشدم رفتم حموم دوش گرفتم ساعت 9 رفتم بیمارستان اونجا معاینه کرد گفت که باید بستری شم سه سانت باز شده خیلی تعجب کردم چون سر زایمان اول خیلی درد کشیدم تا دهانه رحمم سه سانت شد ولی خواهرم گفت که زایمان دوم هی روندش سریعتره .
من چون نمیخواستم تو اون بیمارستان زایمان کنم رضایت دادم اومدم بیرون تا بیمارستانی ک مد نظرم بود یک ساعت و نیم راه بود اومدم خونه وسایلامو ورداشتم راه افتادیم تو راه ک بودم داخل ماشین دو سه بار درد خفیف اومد و رفت بعد ک رسیدیم بیمارستان دو سه بار گرفت اونم خیلی کم تا من پذیرش شدم و برگه تریاژ و گرفتم و رفتم رو تخت لیبر شد ساعت یک تا اون موقع شدت دردام خیلی کم اما بعد خوابیدن رو تخت یکم دردام شدید شد ولی بیشتر از اون دردا چن بار ک معاینه کردن واقعا درد داشت چون بچه کامل پایین نبود تو بارداری اول سر بچه خیلی پایین بود اصلا معاینه درد نداشت ولی این و خیلی اذیت شدم.
تو بین دردا یهو یاد بابام افتادم ک چن روز قبلش چهلمش بود گریه کردم مامای همراهم اومد گفت چرا گریه میکنی منم گفتم بخاطر بابامه اونم گفت حق میدم بهت واسم آهنگ گریه کن گریه قشنگه رو خوند بعد گفتم کی بی حسی میزنید گفت شیش سانت شه بعد ساعت دو بی حسی زدن دیگه خوابیدم بدون هیچ دردی تا حدودای ساعت سه حس کردم بی حسی داره میره انقباضاتمو میفهمیدم ولی کم از اونجا رفتیم رو تخت زایمان دیگه کم کم دردا رو قشنگ حس میکردم اما شدید نبود چن تا زور زدم و بچم ساعت سه دنیا اومد 3700 وزنش بود بند نافش رو هم دادن خودم بریدم.
بعدش ماما بهم گفت تو شکم دوم معمولا بی حسی لازم نیس توام خوش زا بودی ولی دیدم روحیه نداری گفتم الان حال و حوصله دردم نداری بخاطر همین بیحسی زدم.
دخترمم خیلی وقت شناسه روز 20 ام مراسم چهلم بابام بود بعد اون مراسم رفتیم لباس سیاهمونو درآوردیم و اصلاح کردیم فرداشم رفتم عکس بارداریمو گرفتم بعد ک از آتلیه اومدم ب شوهرم گفتم من دیگه آمادم که فرداش دنیا اومد زودتر از وقتش یکم دنیا اومد ولی گذاشت همه کارامو کردم بعد قربونش برم