سلام...
خانوما دوشب پیش من ازخونه خالم بعداز چند روز برگشتم خونه خودم(مهمونی رفتم تنها)
شوهرم هم راضی بود ازرفتنم وهیچی نگفت
تا اینک نشسته بودیم پای تلویزیون ک بهم گفت پناه من خسته شدم از ادامه این زندگی...
دیگه توان ندارم
نمیتونم این زندگیو ادامه بدم
بیا بدون دردسر منوتو توافق کنیم ک توافقی جدابشیم...
ن باهم بحث کردیم ن دعوامون شد ن چیزی... فقط حرفاشو ب ارومی زد...
البته قبلا ازمشکلاتم گفتم ک یک ماه بعداز ازدواج فهمیدم اعتیاد داره
اما دلیل جداییشو نمیفمم😕😕😕