میخام مستقل شم۱

عزیزم از اول باید با سیاست رفتار میکردی

خب واجب نیست که هردفعه در میزنن درو باز کنی

بگو هندزفری تو گوشم بود نشنیدم.یا بگو حمام بودم.

من اوایل عروسیم داشتم با هندزفری آهنگ گوش میکردم و خونه رو جارو میکشیدم

هیچ صدایی نمیشنیدم

مادرشوهرم اونقدر زنگ زد دید جواب نمیدم رفت دمِ در زنگ آیفون‌و میزد😨بعد که من متوجه شدم بهم گفت فکر کردی من کوتاه میام و ول میکنم؟  نه من بیخیال نمیشم فکر نکن میتونی درو روم باز نکنی😨 منم که لجباز، با خودم گفتم درو باز نمیکنم ببینم میخوای چیکار کنی...

حالا توأم یه کم سیاست داشته باش

تو خونه خودت پیش شوهرت اونقدر تمیز و مرتب باش و لباسای خوشگل بپوش که دلش بخواد همیشه همینطوری ببینه تورو

نه با حجاب و روسری و این چیزا...

        ببين تو خودت رو اصلاح كن نگو نميشه مه من مطمئنم ميشه ببين تو خونه لباسهاي باز بپوش تا باباش اوند يهو حالت تعجب خنگ به خودت بگير 

اصلن كليد رو در نزار 

خودت تو خونهرغذا درست كن بگو نميايم بالا ميخوان چيكار كنن بزار خودشون رو بكشن 

خونشون نرو هفته اي دو بار 

اصلن اصلن بهش بگين كجا ميرين در جواب سوالاشون اول بگو چطور 

نميدونم 

سربالا جواب بده 

ببين مادر همسر من ميگفت هر جا ميري بايد بگي نگفتم دعوا شد نگفتم مظلوم بازي درآورد گفت ميترسم نگفتم 

شوهرم كلي باهام دعوا كرد نگفتم ميگفتم من زير بار حرف زور نميرم 

بازم بگم عايا ؟ 

عزیزم منم شرایطم دقیقا مثل توء،اول خیلی سخته ولی بعد میتونی تحملشون کنی،منم خانواده خودمو خیلی کم میبینم ولی خانواده شوهرمو دم دیقه.خودمو ب این حرفا قانع کردم ک خداروشکرکرایه نمیدیم مستاجر نیستیم.اینارم پدرمادرن.باهاشون میسازم

من خواهرشوهرام دم دیقه خونه باباشونن اما من به ندرت پدرمادرمومیبینم.اصلا راحت نیستن بیان خونمون معذبن همش

اصلن غذا نرو خونشون 

ببين مادر همسر من مهمان داشت همه كارهاش گردن من بود و متاسفانه بجاي اينكه احترامم بيشتر بشه كمتر و كنتر ميشد يه مدت يواش يراش شروع كردم به كمتر كردن الان هم شما موقعيتت خوبه اول ازدواجي بگو كمرم درد ميكنه فرض اينكه بفهمه داري دروغ ميگي چي ميخواد بگه 

هيچ دليلي نداره شما مهمون دازي كني 

مثلن چايي بريز به هنسرت بگو تعارف كنه 

بعدم به اونا چه ربطي داره كسي بياد اصلن نگو كي قراره بياد 

خودت معذبي كه خانوادت معذب ميشن 

از رفتارهاي شوهرت هم كني بگو 

دقیقا انگار اززندگی من داری میگی،کاری نمیشه کرد فعلا چون تازم ازدواج کردی،فقط بایدصبرکنی هرزمان پول داشتین ک خونه بخرین برین

من خواهرهم ندارم تنهای تنها ولی مامانم اینا اصلا بااین اوضاع دوس ندارن بیان خونمون راحت نیستن چون همش باید اول اوناروببینن،دختراشوداماداشم همش اینجان،بچه هاشونم دیوانمون کردن

ما هم هرکی میاد باید بریم اونجا،نریمم ازبس حرف میزنن و زندگیمو خراب میکنم ک همون میرم ک لااقل دعوانشه اعصابم خوردشه،قبلنا من بی حجاب میرفتم ازبس بهم حرف زدن ک بی حجابه و... الان حتی مادرشوهرمم باشه حجاب میکنم

راستش من فکر نمی‌کردم اینجوری باشن میگفتم اونا زندگی خودشونومیکنن ماهم همینطور،به اینجورمشکلاتی اصلا فکرنکرده بودم.من‌ زمان دانشجوییم شهردیکه بودم خیلی مستقلم‌ ولی اینجا می‌خوام برم بیرون مثل دزدمیرم،یااگه بخوام برم دکتر هی میخوان بکن ببریمت،تنهانرو چی فلان