شوهرم تو دوستی مون وقتی باهاش از یه برنامه ای حرف میزدم میگفت حتما یروز میبرمت اون کشور. اون موقع وضع مادیش خوب نبود . فکر میکردم برا دلخوشیم میگه . دو سال بعد ازدواجمون عمل کرد به حرفش.
خیلی خوش گذشت.
و روز زایمانم وقتی صورت پسرمو چسبوندن به صورتم😍
درمورد خانوادمم یبار رفته بودیم گردش بارون گرفت. شوهر عمه مادرم با اسب اومد به همه اونایی که اونجا بودن داد زد داره سیل میاد پاشین جمع کنین. چون گل شده بود همه جا ماشین بابام گیر کرد. ما رفته بودیم رو تپه. داداشام هول میدادن ولی ماشین راه نمیفتاد درست تو لحظات اخر حرکت کرد ماشین. وقتی یادم میفته موهام سیخ میشن