فکر میکنم خوب باشه
اولش تحکمی ننویس
بگو با هزار امید و آرزو پا به خونه بخت گذاشتی
از قولایی که بهت داده بود بگو
جو رو احساسی کن ولی شوهر ذلیل ننویس
ته حرفت مستقل بودن خودتم بنویس، که بلدی روی پای خودت بایستی و محتاج نیستی. نمیدونم چجوری بگم، انگار که کوتاه اومدنت تا الان نه به خاطر ترس از اون که به خاطر دلسوزیت برای زندگی تون بوده وگرنه تو خیلی هم مغرور و با عزت نفسی.
بگو منو محدود میکنی بعد خودت میری شب نشینی؟
بگو ادم اگه چیزی رو بد میدونه و اعتقادشه، باید اول خودش اون کارو انجام بده.
بگو من چون زندگی مون و تو رو دوست داشتم پذیرفتم، الان میبینم تو ذره ای دلت با من نیست، بپرس این وضع تا کی ادامه داره؟
بگو اگه روش زندگی تو اینه مال من نیست، برام مشخص کن تا چه تاریخی قراره به این وضع ادامه بدیم؟
هر جا گفت داری قلدری و زبون درازی میکنی بگو من تا الان به خاطر عشق و زندگیم تحمل کردم.
بگو من و شوهرم باید خوشبخت و شاد باشیم. بگو اگه تو لیاقت یه زن شاد رو نداری و دوستات مهم ترن باید اونا رو انتخاب کنی.
اصلا دوستاشم نشد هرچی
واسه چی تو رو محدود میکنه
دهه!