یه جای دیگه هم گفتم تو تاپیک
اگر راستش را بخواهی،من از اون دخترهایی بودم که همیشه آنلاین بودم.اینستاگرام، تیکتاک، استوریهای رنگی ..همهچیزم شبیه بقیه بود.هر روز یک مدل مو،یک مد جدید،یک عکس جذاب.اما کمکم یک چیز عجیب اتفاق افتاد:هرچقدر آنلاینتر میشدم،کمتر خودم بودم.هر لایکی که
میگرفتم،حس میکردم باید فردا قشنگتر باشم.انگار زندگیم شده بود مسابقهی مقایسه.یک شب، وسط ورقزدن بیهدف،یک پیج را دیدم؛یک دختر چادری،امانه شبیه
چیزی که تو ذهنم بود.شیک، رها،
بااعتمادبهنفس.لبخند داشت.زندگی
داشت.جذابیت داشت،بیاینکه یک تار مو بیرون باشه.عجیب بود.برای اولین بار حس کردم این دختر خودش را برای نگاه کسی خرج نکرده.برعکسِ من.تا اون روز همیشه فکر میکردم حجاب فقط یک باید و اجبار هست .
روزها گذشت...اما تصویر اون دختراز ذهنم بیرون نرفت. تا اینکه یک روزبهطور اتفاقی در یک همایش خیریه دیدمش.همون دختری که همیشه دنبال واقعیتش بودم.رفتم جلو و گفتم:تو چطور اینقدر واقعیای؟چطور هر روز نگران نگاه مردم نیستی؟لبخند زد و گفت:من یک روز فهمیدم زیبایی، اگر دست مردم باشه روزانه باید قسطش را بپردازی.
اما اگر دست خودت باشه آزاد میشی.
گفتم:یعنی چادر آزادی میاره؟گفت:برای من چرا.چون وقتی چادر پوشیدم،دیگه قرار نبود برای هر نگاه،نسخه جدیدی از خودم رو بسازم.من یک نسخه شدم نسخهی اصلی.
حرفش مثل یک قفل بودکه توی دلم باز شد.
اون روز تا خونه فقط به یک چیز فکر میکردم:من چند وقته نسخه اصلی خودم نیستم؟چند وقته برای قضاوتها
زندگی میکنم؟چند وقته با هر لباس و آرایش یک شخصیت تازه میسازم که حتی خودم هم نمیشناسمش؟
احساس کردم تمام اون چیزی که تا امروز دربارهی حجاب تصور میکردم،یک لحظه فرو ریخت و دوباره ساخته شد؛اما این بار زیباتر.
شب، چادر مامانم رو برداشتم.جلو آینه ایستادم.وقتی چادر رو روی سرم گذاشتم،انتظار داشتم حس سنگینی داشته باشم اما نه.انگار یک آرامش نرم دورم پیچید.نه از جنس اجبار،از جنس متفاوت شدن.حس کردم یک مرز نامرئی بین من و شلوغیهای دنیا کشیده شد؛مرزی که باعث میشدکمتر قضاوت بشم،کمتر دیده بشم
انگار یک سپر نامرئی بین من و توقعات اینستاگرامیِ دنیاکشیده شد.انگار برگشتم
به نسخهی اصلی خودم.همون نسخهای که
سالهاست زیر فیلترهاگم شده بود.
از اون شب چادری شدم.نه برای اینکه بهبه بشنوم،نه برای اینکه کسی بگه چه مذهبی شدی !چادری شدم چون اولینباراحساس کردم بازگشتم به خودم.چادر برایم محدودیت نبود،بازگشت بود.بازگشت به آرامش،بازگشت به هویت،بازگشت به دختری که قرار نبود با همه مقایسه بشه.من حجاب رو انتخاب کردم،چون فهمیدم من با چادر آرامتر و نجیب ترم با چادر حسی داشتم که جز خودم کسی تجربه اش نکرده بود.حس قوی بودن حس خاص بودن حس اینکه ارزشم را خودم تعیین میکنم برای اولین بارحس کردم کسی نمیتونه تا مغزم نگاه کنه انگار دورم یک حریم کشیده شد؛نه به اجبار. فهمیدم حجاب فقط یک پوشش نیست؛یک یادآوریه یادآوری اینکه من لازم نیست به چشم کسی بیام تا باارزش باشم.کافیه خودم انتخاب کنم.کافیه خودم بسازم.از آن روز به بعد، حجاب برایم یک دوست شد،دوستی که هروقت دلم میگیره آرومم میکنه،هروقت شک میکنم هویتم را محکمتر نشونم میده
من انتخاب کردم چادری باشم،نه چون باید..
چون فهمیدم حجاب،من را درست همونطور که هستم زیباتر میکند. قشنگترین دختر دنیاکسیه که خودش باشه نه چیزی که
دنیای مجازی میخواهد.😊