2777
2789

شاید عنوان براتون عجیب باشه ولی ماجرا اینه که دوستم داره توی سازمان فضایی ایران کار می کنه. دکترای هوش مصنوعی گرفته و کارش هم توی سازمان تو حوزه هوش مصنوعیه.

خب شاید بگین یه شغله دیگه. درست میگین اما من واقعا به این دختر افتخار می کنم از فقر مطلق بدون پشتوانه به اینجا رسیده.

همه اش تایپ شده الان میذارم

ابتدایی همکلاسی بودیم از یه روستای دیگه میومد مدرسه روستای ما هر روز حتی توی برف و بارون نیم ساعت تو راه بود تا روستای خودشون. تو خونه خیلی کار می کرد دستاش زمخت بود و صورتش آفتاب سوخته.


یادمه اول ابتدایی که بودیم همه لباس نو پوشیده بودن (حتی ما که آنچنان وضعمون خوب نبود) ولی اون با لباس رنگ و رو رفته و وصله کرده خواهر بزرگترش اومده بود. به همین خاطر کسی باهاش دوست نمیشد و تنها بود. من دلم براش سوخت رفتم باهاش دوست شدم اما دوستای خودم رهام کردن و گفتن تو رفتی با یه دختر سیاه و فقیر دوست شدی!



ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

همیشه صبحانه نخورده میومد و دهنش بو میداد یکی از دوستامون که خیلی گستاخ بود بوگندو صداش می کرد و اینم از گریه زار میزد. بدبختی اینجا بود که وقتی من به مدیر گفتم که بهش میگن بوگندو مدیر هم طرف اون دانش آموز بی ادب رو گرفت و گفت راست میگه بوگندوئه دیگه تو چرا دخالت می کنی؟ (راستی زمان ما یعنی دهه هفتاد چرا کادر مدرسه اینقدر نادون بودن و رفتار با بچه ها رو بلد نبودن؟)

یه بارم کلاس دوم بودیم معلم هر ماه می گفت پول بیارید برای بابای مدرسه. خیلی کم بود الان فکر می کنم نفری ۱۵۰ تومن بود. یادمه این دختر یه بار نیاورده بود. معلم جلوی همه سرش داد زد گفت چرا پول نیاوردی؟ این آروم گریه می کرد و معلم هم همچنان دعواش می کرد یه دفعه بغضش ترکید داد زد گفت خانم نداااریم نداااریم ... هنوز اون صحنه و اون هق هق ها یادم میفته قلبم می گیره.

والا الان هرچی رتبه برتر از شهرستانی ها داره درمیاد و از روستاها وگرنه شهری ها درس خون نیستند بیشتر. دنبال عشق و حالن

در میان این همه غوغا و شر ،عشق یعنی کاهش رنج بشر ⛧

ولی این دختر واقعا بااستعداد و پرتلاش بود. کلاس پنجم که قرار بود آزمون تیزهوشان بدیم باباش نذاشت ثبت نام کنه. چون حتی اون مبلغی که برای ثبت نام لازم بود رو نداشت بده. یادمه می گفت بابام گفته نمی خواد بری اونجا اونجا همه باباهاشون دکتر و مهندسن برو یه جایی که ساده باشن همه. راهنمایی دیگه از هم جدا شدیم بعدها شنیدم به خاطر طلبکارای باباش کلا از شهر ما رفتن. گاهی یادش میفتادم اما خبری ازش نداشتم تا اینکه دیروز توی اینستاگرام دیدم یه دختر خانم سبزه و بامزه با همون اسم و فامیل بهم ریکوئست داده. قبولش کردم باهاش حرف زدم و فهمیدم به لطف خدا کلی پیشرفت کرده. دانشگاه های تاپ درس خونده، شغل عالی داره و توی شغل خودش آدم مهم و اثرگذاریه و با یه پسر آقا و عاشق پیشه ازدواج کرده الانم ساکن تهرانه. بعد از ۲۳ سال قراره پنج شنبه همدیگه رو ببینیم.


ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792