از پدرشوهرم جدا شدن
بعد ی ثانیه چشم شوهرمو دور میبینه سریع شروع میکنه غیبت پدرشوهرمو میکنه ، خیلی دلم برای پدرشوهرم میسوزه حتی یک بار هم نتنها بد نگفته پشت سر مادرشوهرم برعکس همش سعی میکنه به بچه هاش بگه هوای مادرتون داشته باشین احترام بذارین وفلان
مثلا رفته بودیم خونه خاله ی مادرشوهرم مهمونی ، سریع دم گوش من میگه این خاله م خیلی زرنگه ، شوهر دخترخاله م (حالا. تموم اینها سن بالا نوه هم دارن ) اول من رو میخواست ولی بابام منو نداد، خاله م سریع دخترشو داد بهش ، هنوزم چشمش به منه میگه آه من گرفت طلاق گرفتی ….
یعنی هرجااااا بریم این خاستگار داشته
تموم عموهای شوهرمو میگه خاستگار من بودن ولی منو دادن ب بابای اینا
خیلی عصابم خورد میشه از این رفتار زننده ش
کاش من رو آنقدر محرم خودش ندونه از این حرفها بزنه
من عصبی میشم