سه ماهه باردارم هفت ماهه عروسی کردم یسال تو عقد بودم از همون تو عقد مشکل داشتیم باهم هر بار به مامانم میگفتم رفتارا عجیبشو ولی مامانم نصیحت میکرد نه اخلاق هم دستتون نیومده از طلاق دختر میترسیدن جراتشو نداشتن با اینکه خودشونو میدونستن آدم مناسبی نیست
حالا من چه غلطی کنم با این شرایط میدوم باید تو عقد جدا میشدم ولی حالا چیکار کنم به مامانمم بگم میدونم خیلی ناراحت میشه و جوش میزنه
دیروز صبح سر یه موضوع بیخودی من باهاش قهر کردم رفت سرکار و اومد گفت بیا فیلم ببینیم رفت شام گرم کرد برا خودش داشت میخورد نون کم آورد رفت تو فریزر دید نیست بعد جانونی شکست منم اومدم تو اتاق گفتم چرا اینجوری میکنی گفت دوست دارم کلافم کردی تو یه ماه چند بار قهر کردی رفت برون یه چند دقیقه منم حاضر شدم برم خونمون گفت این چه رفتاریه ساعت دوازده شب گفتم رفتار خودتو نگاه گفت میگم بیا فیلم ببینیم هنوز ناراحتی من ساکت بودم مثه خودش داشتن فیلم میدیدم منم گریم گرفت بحثمون بالا گرفت اصلا براش مهم نیست که طبقه بالا و پایین مامانش و داداششن هی باید بگم ساکت آروم حرفم میزنم خدایا من چقد بدبختم خودشو میزنه میزنه تو سرش با مشت منم هی باید جلو شو بگیرم میگه من از آخر خودمو میکشم بخاطر تو دعا میکنه ایشالله من بمیرم راحت شی من اصلا نمیتونم تنش تحمل کنم خصوصا تو این وضع تو عقد هم یبار حالم بد شد قلبم بد جور تیر کشید رفتم دکتر ازونموقع هر وقت دعوا جدی داریم قلبم یکم درد میکنه دیشب گفتم قلبم درد میکنه بس کن رفت طرف چاقوها گفت خودمو میکشم اصلا عقل تو کلش نیست میگفت یکی به دو نکن بزار بخوابیم میخواستم جدا بخوابم نزاشت دوستم داره ولی چجور دوست داشتنه بهش میگم دیوونه روانی کم داری باز خودشو میزنه میگه این چه زندگی ای بود و فلان
حالا من به مامانم بگم یان ؟