از وقتی یادمه همه رو از خودم دور میکردم دوستایی داشتم ک حاضر بودن برام جون بدن ولی تو اوج اینکه عاشقشون بودم یه رفتارهایی از خودم نشون میدادم ک ولم کنن از مهدکودک هم همینطوری بودم
حتی وقتی خودم کسیو ب شدت دوست داشتم از خودم دور میکردمش انگار دست خودم نیست عاشق یکی بودم شبا بخاطرش تا صبح گریه میکردم و ترس از دست دادنشو داشتم ولی یه چیزی بهم میگفت ازش دور شو خودم رفتم زودتر از اون و الان خیلی وقته ک داغونم هیچ دلیلی برای کارام نمیتونم بیارم فقط اینکه یادمه یه رفتارایی از خودم نشون میدادم تا تنهام بزارن
مشاور هم درکم نکرد و نفهمید چمه
دارم دیوونه میشم