من يه بار رفته بودم روضه ( علاقه به رفتن نداشتم مادر شوهرم ازم خواهش كرد همراهش باشم رفتم ) اونجا اذان داشت ميگفت خانومه گفت هر ارزويي داريد از خدا بخواييد يقين كنيد چهل روز ديگه بهش ميرسيد ! من دو تا ارزو داشتم يكيش فروش يه ملك و يكيش بچه دار شدنم ( يه سال بود توي اقدام بودم ) اما فروش ملك برام مهمتر بود به نظر غير ممكن ميومد ، گفتم حالا وايسا بگم گفتم خدايا ملكمون فروش بره ، خانمه گفت نترس نترس بازم بگو خدا بزرگه ! ( به همه ميگفت ) گفتم كي به كيه خدايا يه بچه هم بده ! ( به اين مراسمات زياد ! اعتقاد ندارم ) به والله قسم ، چهلمين روز ملكمون به بالاترين قيمت ممكنه ( مثل معجزه محسوب ميشد!) فروش رفت شبش هم از معده درد داشتم ميمردم كه كه گفتم نكنههههه ده شب رفتم بي بي چك خريدم ديدم بلههههه ! يعني هر دوش توي چهلمين روز ! دو تا گوسفند هم نذر كرده بودم ، دو تاااااااا خدايا جو گير شده بودم !
گفتم دیگه کسی گوش نمی ده
همیشه دوست داشتم با کسی ازدواج کنم ک از هر نظر از خودم بالاتر باشه ک تو زندگی باهاش پیشرفت کنم و منو هم بکشه بالاتر
مخصوصا توی شعور و فهم
این براورده شد
بچه هم زیادش رو دوس میدارم ک انشالله اونم براورده شه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
