خواب دیدم مردم روم پارچه مشکی میکشن حتی فرشته مرگم دیدم از چادرش یه تیکه کند گفت اینو بگیر رو صورتت تو نباید خدا رو ببینی خودشم پشت یه ستون صورتشو قایم میکرد بعد درازم کردن رو پارچه کشیدم پاشدم نشستم گفتم چیکار میکنید ولم کنید برم نزاشتن گفتن تو زمان مرگت رسیده بخاب گریه کردم تو خواب گفتم شوهرم چی مادرم چی بچم چی گفتن بچت پیشته اخه باردارم بعدش گفتم آخه من جوونم ۲۱ سالمه به جونیم رحم کنید گفتن وقتش الان بود باز گریه کردم گفتم میدونید من چه کارهای نکردم چقد حسرت و آرزو دارم من رفتم کربلا به ضریح امام حسین نتونستم برم دست بزنم گفتن التماس خدا کن خودشون هم باهام گریه کردن انگار نوحه میگفتم زار زار باهام گریه کردن میگفتم من یه روز خوش تو زندگیم ندیدم تازه دارم خوشبخت میشم چون گریه میکردم تو خواب شوهرم بیدارم کرد
بدلم مثل چوب بود یه کلمه گفتم آب بده آب رو کمک کرد خوردم بعدش دستشو گرفتم گفتم دستمو ول کنی اونا میان میبرنم گفت کی حوصلم نشد جواب بدم اولش سعی کردم نخابم ولی خوابم برد بعد دیدم دارن از پام میکشن رو زمین تکون خوردم باعث شد بیدار بشم صورتمو با آب سر شستم خوابم نبره میترسم بمیرم
خواب دیدم مردم روم پارچه مشکی میکشن حتی فرشته مرگم دیدم از چادرش یه تیکه کند گفت اینو بگیر رو صورتت ...
خیره انشالله. مردن تو خواب تعبیر خوبی داره. ترس هم تو خواب خوبه، شادیه. درسته خواب سنگین بوده ولی انگار عبرت از گذشتهی خودته. نشون از توبه داره. دست به دامن امام حسین شو خودش جوابت و میده انشالله
نمیدونم مغزم الان قفله فقط زنگ زدم به مامانم حالشو پرسیدم بعدش قطع کردم کلا هر شب خواب میبینم ولی به وحشتناکی امروز نبود جز حس بیچارگی هیچ حسی ندارم خیلی خوابم میاد ولی میترسم خوابم واقعی باشه