بچها مامانم این مدت مریض بود و بعد بخاطر یه سری شرایط خونه مامانش تحت مراقبته اونه و منم که دارم همه چیو باهم هندل میکنم همزمان بدبختی های خودمو اتفاقایی ک افتاد و گردوندن زندگی و همه چی با منه و حتی درک کردن شرایط روحی بقیه و خب من اینهمه کار انجام میدم مامانم یه بار تشکر تا حالا نکرده یه بار نگفته حواسم به توام هست میبینم ک زحمت میکشی بعد خواهر ناتنیش دو بار فقط تا بیمارستان رسونده صدبار گفته خدا خیرش بده چقد ادم خوبیه چقد زحمت کشید واس من :/
بعد من زنگم بهش میزنم حداقل تلفنی صداشو بشنوم به بهونه های مختلف قطع میکنه انگار نمیخواد حرف بزنه
من واقعا از دستش ناراحتم و دلمم نمیخواد بیان کنم بخاطر اینک یه ذره معرفت داشتن چیزی نیس ادم توضیح بده
واقعا من توقع زیادی دارم؟