شوهرم تو مغازشون یه خانم براش کار میکنه ،شوهرم صاحب کارشه، خود خانمه گفته متاهلم ولی من شک دارم، یه جورایی دست راست همسرمه تو محل کارش خیلی دلسوزانه کار میکنه و با معرفته، قیافه هم نداره اصلا دیدمش، حتی اشپزی هم میکنه گاهی اونجا، شوهرم یه کار دندون پزشکی داشت خیلی وقته و یه ذره خطرناک بود کارش و هر دکتری براش انجام نداد، خیلی استرس و ترس داشت، من دوتا بچه کوچیک دارم نمیتونم برم، صبح رنگش عین گچ بود، این خانم بهش میگه چی شده ، اینم میگه دندون پزشکی میخوام برم و اگه کارشو درس انجام نده دکتر ممکنه غش کنم یا حتی بمیرم، اینم گفته میخوای همرات بیام، اینم گفته باشه , رفته باهاش، شوهرم اومد خونه گفت فلانی رو بردم با خودم ،منم خیلی ناراحت شدم ، گفتم چرا بردیش نترس نمیمردی، گف ممکن بود بمیرم کسی باشه جمعم کنه به شما اطلاع بده، منم گفتم نترس نمیمردی یعنی تو دندون پزشکی کسی نبود جمعت کنه، اونم دیگه شروع کرد که آره تو حاضری من بمیرم ، من نون تونو میدم بعد میگی بمیرم ، اون دختره من نونشو میدم از رو معرفت این کارو کرده، من نون شمارو میدم حاضرید بمیرم، باز به معرفت اون ، به شوهرم اعتماد دارم ولی از حرفای اخرش خیلی ناراحت شدم که گفت اون معرفت داره تو حاضری من بمیرم ، یه موی اونا می ارزه صدتای شمارو، آخرم به بچم گف مامانت مرد، برات مامان جدید میارم ، خیلی ناراحتم خیلی، شاید دختره منظوری نداشته ولی اخه به تو چه ، اینم بگم شوهرم فحشم زیاد میده بهش وقتی کارشو درس انجام نده ، ولی از اون طرفم راحتن باهم، اگه دختره بیرون تصادف میشد چیزیش میشد صدتا صاحاب پیدا میکرد ،اصلا شوهر دختره راضی بوده، الان هم قهر کرده میگه برو خونه بابات ولی نمیرم ، منم قهرم باهاش
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
اخه مامانش دختره رو میشناسه، بعد مامانش به پسرش میگه که حق با منه، الان من چطوری به این بفهمونم که ح ...
بحث این نیست که حق با کیه
بحث اینه که اون خودشم میدونه کار اشتباهی میکنه
اگه نخواد تمومش نمیکنه
چه مادرش بهش بگه چه پدرش چه هر کسی
فقط کینهش نسبت به تو عمیق میشه که چرا پای مادرشو کشیدی وسط
واقعا هم دعوای زن و شوهری جای خانواده ها نیست
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی