همسرم قرار بود خونه پدریش رو بفروشه دوتا خونه بخره
تو خواستگاری گفتن
دیگه تو همون عقد گفتن دارن بز خری میکنن و نمیصرفه ، اجازه بدید بریم رهن امسال ، سال بعد میخریم
این حین خانواده من و منم پول کمکش کردیم ...
دیگه چند وقته میگفت ، زوده فعلا ، بزار کنکور برادرم تموم بشه ، بعد خونه شون رو میفروشم ،برادرش ۳ سال دیگه کنکور داره...بعد میگه ما باعث شدیم بد بده و فلان
دیگه امروز بهش گفتم یعتی چی ...خانواده من فکر می کنن بد قولی اینطوری،۳ سال دیگه کنکور داره
گفتم بابای من سکه پس اندازشو فروخته کمک کرده ، الان کلی رفته رو سکه و ما قرضشو پس ندادیم ، دیگه نخریم نور علی نوره
پول پیشمونم تا ۳ سال بی ارزش ترینه
دیگه یکی من گفتم یکی اون🤦🏻♀️🥲
بعد امسالم میخوایم بریم خونه سازمانی شغل همسرم و همسرم میگه تا چندین سال اونجاییم
نیم ساعت بعد دعوت تپش قلب شدید گرفتم ، گفتم درمانگاه دور و بر کجاست گفت نمی دونم
نزدیک بود خودم خیلی سریع اومدم و چیزی نگفتم اصلا
آرامبخش برام زدن ، بعد دوساعت زنگ زده کجایی