دیر ازدواج کردم ولی همش حسرت بود همش غصه خوردم همش خیالپردازی کردم. چرا واقعا اینقد اینجور بودم. چرا بعضیا اینقدر ریلکس و ارومن. ازدواجم هم سر همین قضیه ازدواج ناموفقی شد نه از نظر اعتقادی به هم میخورم و هم اینکه که خیلی خودمو دست کم گرفتم شوهرم منو به خاطر حقوقمگرفت الانم خیلی هار و وحشیه . خیلی بی ارزشم.
چقدر احمق بودم. تازه به حقوق رسیدم اصن برام اونهمه زحمتی که کشیده بودم مهمنبود شوهرمم مدرکش بالا بود خونه ماشین داشت منم گفتم عیب نداره غافل از اینکه چه حماقتی کردم.
شوهرم خسیسه کلی مشکلات گذروندم تا بخشی از حقوقموخودم بردارم الانم نونموتوخونم میزنم از بس ناراحته حقوقمو برمیدارم اصن نمیزاره به دلخواه خرجش کنم کتکم میزنه گاهی. منم دو تا بچه دارم و اصن نمیخام جدا شم چون بعد جدایی با دوتا بچه خبری نیس . برا بچه هاشم خوبه ولی واسه من افعی دو سره