چون بیکارشده پول نداره کارت حقوق من دستشه . خرید خونه کنه. از بیرون اومدیم رفتم اتاق لباسامو عوض میکردم.یهو اومد اتاق دوباره سریع رفت بیرون . دیدم زیر پام کارت بانکیم رو زمینه . نگو اومد پرت کرد سمتم رفت بیرون . ن دعوایی بود ن بحثی هیچ . نمیدونم بخندم یا گریه کنم . کل مسیر بیرونم ن حرف زد نه جواب حرفهای منو میداد همش اخموتخم . انگار من بهش بدی کردم. خجالت میکشیدم پیشش راه برم ازفکر مردم .انگار باهام قهر بود مث افسرده ها تو خودش بود انگار من بلای جونشم . نمیدونم چشه خیلی ناراحتم . ای خدا کاش بتونم یه کاری برای زندگیم کنم خسته شدم