2737
2734

سلام بچه ها دیگه بریدم واقعا.دیگه بیشترازین نمیتونم تنهایی و بی توجهی رو تحمل کنم.من و شوهرم یک ساله ازدواج کردیم یه پسر ۴ماهه داریم،بعد چندسال علاقه و بعدازاون‌چندسال دوری بهم رسیدیم اما یه دفعه با یه زندگی دیگه که خارج ازتصورم و شناختم ازشوهرم بود روبرو شدم 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

شرایط زندگیمون ب این شکله که کار شوهرم توی به شهرصنعتیه که ۳ساعت با شهرمحل زندگی مون فاصله داره اما شوهرم حاضرنیست توی اون شهر خونه بگیره و میگه من اینجا خونه ازخودم دارم چرا باید اونجا کرایه بدم یا اینکه تو اونجا توی طول روز تنهایی و توی اون شهر غریبی و نمیتونی دور از خونواده تحمل کنی چون کارش حدود نیم ساعت خارج از شهره.و شوهرم ۱۵روز سرکاره و ۱۵روز استراحته

2738

من ۳۴سالما و شوهرم ۳۸سال سنمون بالا بود و نمیشد بیشتر ازین واسه بارداری طولش داد از طرفی من و شوهرم عاشق هم بودیم وچندسال باهم بودیم و ازهم شناخت داشتیم و خیلی توی اون مدت باهام خوب بود و هوامو داشت کلا آدم مهربونیه

شرایط زندگیمون ب این شکله که کار شوهرم توی به شهرصنعتیه که ۳ساعت با شهرمحل زندگی مون فاصله داره اما ...

خب خیلیا اینجورین....واقعا هم سخته 15روز تنها تو شهرغریب باشی..اگرخانوادت پیشت باشن که خیلی بهتره

لطف حق شامل شده بر حال ما...
شرایط زندگیمون ب این شکله که کار شوهرم توی به شهرصنعتیه که ۳ساعت با شهرمحل زندگی مون فاصله داره اما ...

شوهره منم شراط کاریش مث شوهر شماست...دیگه عاشقشم و برام مهم نی همون۱۵ روز ک پیشمه عالیه...بنظرم دوری هم لازمه..دیگ همینه زندگی

خدا‌کند که نمیرم در آرزوی کربلا(کربلا رفته ها میدونن که چی میگم...)
من ۳۴سالما و شوهرم ۳۸سال سنمون بالا بود و نمیشد بیشتر ازین واسه بارداری طولش داد از طرفی من و شوهرم ...

خب پس چی شده که الان میگی نمیتونم تحمل کنم؟ففط بخاطر دوری محل کارش و ۱۵ روز تنهاییت؟

در خموشی های من فریادهاست...

۲ماه بعد ازدواج باردارشدم‌چون هم سنم داشت بالا میرفت و هم عاشق شوهرم بودم و دلیلی نمیدیدم خیلی طولش بدم.اما مشکلاتم این بود که هم توی مدتی که شوهرم سرکار بود تنها بودم البته میزفتم خونه بابام اینا اما بهرحال تنها بودم و هم اینکه شوهرم بعد عروسی دیگه تماس نمیگرفت و هردفعه یه بهونه میاورد و زیادم جواب تماسمو نمبداد اما وقتی میومد خیلی باهام‌خوب بود و میگفت خیلی خسته میشدم اونجا فشار کار زیاد بود حالی برای تماس نداشتم

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687