خانما پسرم چهار سال و هشت ماهه الان باید بره پیش یک
دو ماه پیش بردم یه مهدی
بعدش گریه کرد نمیرم
منم کوتاه اومدم نبردم دیگه
دو ماه فرصت دادم بهش نبردمش
دیروز بردم یه مهد جدید
چه فضای قشنگی چه مربی های با تجربه و مهربونی
اونجا پدرم در آورد بریم خونه
اومدیم خونه هی گفت نریم نریم من خجالت میکشم نریم نریم
بخدا اشکم در اومده بچه های دیگه قشنگ بی دردسر میان بدون مادرشون ...من چه گناهی کردم
بخدا آنقدر با حوصله کنارش نشستم اونجا گفتم ببین مامانی خیالت راحت من کنارت هستم از چیزی نگران نباش
آنقدر به دلش راه میام خدا میدونه
مربی های اونجا چقدر نازش کردن بهش ماشین دادن آب نبات دادن
پسرم بق کرده بود اخم کرده بود به هیچکی محل نمیداد
چیکار کنم کوتاه بیام مهد نره یا چی