فشار روانی رومه یکم
تردید
ترس
فکرای منفی
یه هدفی دارم که تلاشمو دارم میکنم و یه بخشیش که مالی هست رو و مهمه رو سپردم دست خدا
ترم ۷ژنتیک هستم
۲۲سالمه
قصد دارم برای چند تا دانشگاه ایتالیا و همچنین بورسیه استانی ایتالیا اقدام کنم تا اخر امسال
زبان دارم میخونم
چند تا مدارک میخوام اونارو باید آماده کنم
یواش یواش دارم مدارکمو آماده میکنم
اولین قدم دارم از پاسپورت شروع کردم ، هفته قبل گرقتم
کلی اگه تو مغزمه
همش میگم اگه نشه ، اگه جور نشه و....
بدبختی اصلیم ۷هزار یوروعه که برای تمکنه
اونم رو یه چیزی حساب کردم که معلوم نیست تا اخر
امسال به فروش بره یا نه گذاشتن برای فروش
بابامم ناراضیه
یه حرفی میزنه ته دلم خالی میشه
از این طرف مامانم هیچی نشده همه جارو پر کرده
صبح خالم زنگ زده میگه برو فرهنگیان شرکت کن
مامانم اونو به بابام میگه بایامم هی میگه بهم برو فرهنگیان شرکت کن ، هی میگم من از ۱۲سالگی هدفم مهاجرت بود، من معلمی نمیخوام
فکر کردی معلمی خیلی خوبه
بهم میگه نرو ، به جاش سالی یه بار برو سفر خارج 😬، فک کنم بابام منو بچه گیر آورده قشنگ ، اخه با حقوق معلمی میشه سالی یه بار رفت سفر خارجه ؟؟؟ اونم اروپا
هی میگه اونجا خبری نیست
امشب تو چشام نگاه کرد بهم گقت من مریضی دارم ، چند سال دیگه که مُردم پیش مادرت باشی
تو دلمو خالی میکنه
منم به گفتم بلخره اونم خدایی داره ، برادرمم هست دیگه
جدیدا دارم سعی میکنم کنترلش کنم و برام اذیت کننده نباشه
دارم سعی میکنم منطقی تصمیم بگیرم
از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون
رشنه من اینجا بازار کار خوبی نداره .خدا به سرشاهده نزدیک ۱۰تا ازمایشگاه رفتم فقط برای کاراموزی هیچکدومممم قبول نکردم
تازه اگرم برم ازمایشگاه حقوق وزارت کاره
آخه منِ بدبخت مگه زندگی ندارم
تک بچه هم نیستم اخه
یه برادر دیگه هم دارم
چند وقت قبل رفتم مدرسه عیر انتفاعی برای تدریس پرس و جو کنم ، مدیرش گفتم حقوقش ساعتی ۱۰۰تا ۱۹۰ تومن
اونروز چقد حالم بد شد
تا چند روز افسردگی حاد گرفته بودم
به خودکشی فکر میکردم
جریانش تو تامیکام هست
دیگه منم دیشب به مامان بابام گفتم فعلا یه سال هیچی نگید در این مورد تا ببینیم چی پیش میاد
دیگه سپردم دست خدا
به خدا گفتم نمیخوام یه چیزو زوری ازت بگیرم. خودت میدونی آرزوم چیه اگه صلاح میدونی جورش کن
شماها تاحالا یه چیزو سپردید دست خدا ؟؟؟
نتیجش چی شد