یه خواهرم مجردی یه شهردورزندگی میکنه خونه زندگیشو یه جورایی درهمکاری با یه موسسه ای که کارای خیریه میکنه من مخالف کاراشم فکرمیکنم سواستفاده میکنن ازش ولی دخالتی نمی کنم حالا مامانم رفته بود خونه اش میگفت چه خونه بزرگی من گفتم تو یک نفری اینقدر خونه بزرگ و وسایلی که برای زندگی چندین نفره است میخوای چکار گفته بالاخره مهمون میاد برتم از شهرستان مامانم میگفت مثلا شمایک هفته رفته بودید خونه اش گفتم کجا مایک هفته رفتیم خونه اش ما میرفتیم سفرازشهراو ردمیشدیم یک شب پیشش بودیم حالا ازمن انکارازمامانم اصرارکه نه شما زیاد میرید خونه اش کل رفتنمون همون یک شب بوده طی سالیان حالا مامانم میخواست سبک زندگی عجیب غریب خواهرموبرای خودش توجیه کنه به ما ربطش میداد