یک ساله عقدیم.خیلی اخلاقش تنده.سریع عصبانی میشه وحرفای بد میزنه.بعد که آروم شد عذر خواهی میکنه ولی من حرفاش از دلم بیرون نمیره.خیلی هم پول دوسته.یکبار عذرخواهیش رو قبول نمیکردم یهو داد وفریاد راه انداخت وهی خودش رو زد.خونه اونا بودیم.مامانش اینا بیرون بودن.منم فقط گریه میکردم.وگفتم نمیخوامت دیگه.اونم گفت هرچی من برات خریدم رو بذار و برو.یهو اومد به زور داشت النگو هامو از دستم میاورد بیرون.گفت اینارو هم بذار.خیلی دلم شکست.منم گفتم باشه النگو ها هم مال تو.فقط دیگه نمیخوامت.بعد النگو رو پرت کرد وگفت چرا اینجوری میکنی.حالا همش خودش دادوبیداد راه انداخته بودا.
فکر میکردم تو همدردی...
ولی نه...
تو هم دردی...