هفت ماهمه
حاملم ماه هشتم احتمال زایمانمه
ترک هستیم طرف ما رسم هست خانواده دختر برای فرزند اول سیسمونی بگیرن یکم خودم پول جمع کرده بودم به اسم خانوادم دو سه دست لباس گرفتم خودمم استراحت مطلقم اومدم خونه پدرم بهش گفتم برام پول بده وسایل سیسمونی بگیرم بعدش شروع کرد باهام لج کرد الان دو هفتس باهم حرف نمیزنیم برای زایمانم کم مونده نمیخام آبروم بره شب و روزم شده گریه مادر بیچارمم گریه میکنه خودمم گریه میکنم
میگم از یکی وسایلای بچشو که الان بزرگ کرده بگیرم اونم کسی پیدا نمیکنم
واقعا دلم برای اون بچه تو شکمم میسوزه انقد که گریه میکنم فقط
شوهرم و مادرشوهرم نمیخام چیزی بفهمن
مادرشوهرم بفهمه فردا چیزی شد میکوبه تو سرم