ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.
قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.
تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.
حالا توی ۳۶۵ روز سال یک روز اونم دو ساعت چنین اتفاقی پیش اومده و با یک دوش هم تموم شده ....لحنت درست ...
لحن من درست نیست یا کار اون آقا که از ۳ساعت قبل توراه بوده، نگفته یه زنگ به ما بزنه.بی خبر اومده پشت در.بابا اصن شاید ما نیستیم. به شوهرمم گفتم بار دیگه همچین اتفاقی بیوفته،من نیستم.خودت میدونی و مهمونات. خانواده من همیشه مراعات منو میکنن.تویه شهریم زنگ میزنن میان خونه م.
آسایش دوگیتی تفسیر این دوحرف است بادوستان مروت با دشمنان مدارا
من اگه مهمون سرزده هم بیاد سریع یه کباب تابه ای با کته یا ماکارونی یا مرغ درست می کنم.زیاد هنرمند نیستم که بتونم تو تایم کم خوروش جا افتاده درست کنم ولی خداییش از اینکه کسی سرزده خونه ام بیاد متنفرم نه بخاطر غذا پختن نه...بخاطر اینکه شاید خونه ام تمیز نباشه یا میوه کافی نداشته باشم و نتونم ازش درست پذیرایی کنم .
مهمون سرزده واقعا نوبره. تو گرمای مرداد،ساعت ۱۲ ظهرآیفونو زدن دینگ دینگ،بله؟تشریف آوردن بالا.حالا چ ...
یه بار خواهر شوهرم با جاریم با بچه هاشون سرزده از شهر خودشون میخواستن بیان حالا خوبه شب قبلش جاریم زنگ زد گفت که میخوان بیان، خواهر شوهرم هم گفت میخواستیم سورپرایز تون کنیم.من با جاریم یکم رودرواسی دارم و دوست دارم همیشه وقتی مهمون میاد خونم برق بزنه.هیچی دیگه منم شاغلم و عصر موقع استراحت ما گفت.منم شوهرم رو فرستادم گوشت و مرغ خرید.بعد موقع تمیزکاری پسرم که چهار ساله بود صندلی افتاد روی اونجاش و خیلی گریه کرد و شوهرم بردش دکتر و سونو داد .منم تا ۱۲ شب مشغول تمیز کاری و بسته بندی گوشت و مرغ و میوه ...خدا رو شکر چیزیش نشد ولی وقتی اومدن چنان برخوردی باهاشون کردم گفتم خونه زن شاغل میخواین برین حداقل از دو روز قبل اطلاع بدین من نیازی به سورپرایز اینطوری ندارم.
والا خانواده شوهرم و عمو عمه هاش هم همینطوره میبینی یه دفعه سه چهار تا خانواده با هم یکساعت قبل از رسیدن اطلاع میدن یا بعضی وقتها هم دم در که رسیدن.بابا شاید آدم شرایطش و رو نداشته باشه ...
دلم پیک نوروزی رو که شب ۱۳ بدر مینوشتیم رو خواست🥲دلم بعد از ظهر سرد پاییزی زیر لحاف موقع تماشای فوتبالیست ها و آنشرلی رو خواست 🥲دلم لوکیشن فیلم پدر سالار و قصه های مجید و خواست بشینیم تو ایوان مشغول چای خوردن باشم رو خواست🥲دلم کوچه بچگی مو خواست کنار دوستام وسط بازی لی لی و کش بازی و گرگم به هوا رو خواست🥲دلم مهمونی خونه مادربزرگ تو حیاط و غذاهای ساده و رنگین و صفا و صمیمیت و خواست🥲دلم نقل و نخود کشمش و صد ریالی مادر بزرگ و خواست دلم پول زیر جوراب مامانم و خواست 🥲دلم ذوق و شوق بچگی واس لباسای عیدمو خواست کنار خواهرم 🥲دلم موی سیاه و چهره شاد و سرحال مامان و بابامو خواست 😙🥲 ( شماهم دلتون خواست 🥺🥺🥺🥺🥺🥺) ای خدایا تا ابد ما دلمون بچگی صاف و ساده مون رو میخاد کاش یه دکمه بود چاره اش 🥲🥺