خدا نکنه!
من از بچگی عاشق نی نی ها بودم، هرشب گریه میکردم که چرا خواهر و برادر ندارم! چمیدونستم خودمم با بدبختی باردار شده مامانم...
تا این که فهمیدن مامان و بابام تصمیم گرفتن دلمو شاد کنن!
با کلی دوا و دکتر حامله شد مامانم... اونجا ۸سالم بود، واسه سونوی قلب رفتن که خارج رحم بود و لولشو از دست داد! نا امید نشدن آی وی اف کردن!
نی نی ۸ماهه دنیا اومد ریه هاش مشکل داشت، یه ماه تو دستگاه بود بعد...
اتاقش کامل چیده شده بود! وقتی اومدن خالیش کنن من یه پستونک از کمدش برداشتم!
تا الان نگهش داشتم!
ماه اول اقدامم که پریودم عقب افتاد یه جعبه کوچولو خریدم گذاشتم اون تو، گفتم اگه باردار شدم اول میدم دست شوهرم سوپرایز شه بعد میبرم به مامان و بابام نشون میدم!
اونا کلی تلاش کردن دل منو شاد کنن، حالا نوبت منه! که هنوز قسمت نشده
