اونم یهویی!!!
از اشنا های فامیل دوررررر بودن
من اشپزخونه ماکارونی میپختم دیدم درمیزنن داداش کوچیکه درو باز کرد ی خانومی باپسرش اومدن داخل نه گل داشتن ن شیرینی...
موضوع رو مطرح کردن منم تواشپز خونه...سروضع بد ...اشپزخونه کثیفففففف ترکونده بودمش...لباس توخونه ای...تندتند ظرف شستم و چای گذاشتم و اشغالای اشپزخونه جمع کردم و مادر چادر رنگی اورد رفتم نشستم میوه هم سیب وانار فقط داشتیم://// واااای شانس اوردیم ک میوه بود وگرنه زشت میشد
چون یهویی بود امادگی نداشتیم اصلا پسرش دندون میخوند ولی مادره ی جور بود اصلا ...خوب شد رفتن وگرنه ناهارباید ماکارونی میدادیم مهمون:////////