من یه بار جدا شدم خب
دوتا بچه دارم کوچیکن دخترن جفتشون دوسال و نیم و ۴ سال و نیم بعد دوباره ازدواج کردم شوهرم قبول کرد بچه ها با من زندگی کنن منم در عوض رهن کامل کردم خونه رو ک ب اون فشار نیاد بحاد اجاره خونه بده بقیه پولمم گذاشتم حساب ک ماهی دوسه تومن بشه سودش ک برای این دوتا بچه یه وقت چیزی کم اومد و روم نشد اطش پول بگیرم به هر حال کم نیارم ..
بعد هر دوماهی برا بچه ها یکی دو دست لباس میخرم بقیه خوراکی و خورد خوراکشون شوهرم میخره .
حالا چند وقته درامدش کمه به من گفت این ماه ک پول دستم بیاد لباس بخریم ک مادرم گفته چرا همش لباس تکراری تنت هست و لباس جدید بخر .منم گفتم اره برای بچه ها یکی دوست لباس گرم بخرم ک هوا سرده مریض نشن .برگشت گفت من منظورم خودم و خودت بوده چرا همش ب بچه هات فکر میکنی فکر و ذکترت اونان ک همه چی داشته باشن منم گفتم از من دیگه گذشته اگرم بخام بخرم اول برا اونا میخرم بعد برا خودم دلم نمیاد لباس اونا کهنه باشه و جایی میریم ترحم کنن ب بچه ها ک هم مادرشون جدا شده هم نمیتونه لباس خوب تن بچه ها بکنه .حالا ناراحت شده که چرا اولویتم بچه ها هستن منم دیدم ناراحت شده گفتم عیب نداره سود پولمو ک سر ماه ریختن خودم براشون میخرم دیر نمیشه .باز بدتر ناراحت شد ک چرا الان ک من لباس ندارم تعارف نکردی ک سر ماه بجلی بچه هات برا من یه لباس بخری ... منم اعصابم خورد شد گفتم ...