ما ی اکیپ چهار نفره ایم زیاد باهاشون حال نمیکنم ولی چون کسیو ندارم مجبورم
اونا خیلی درونگران و اصلا به نظر همدیگه احترام نمیزارن و من بر عکس شونم میانگرا هستم ولی هیچوقت بی احترامی نکردم
براتون تعریف میکنم چی شده الان
تو مدرسه بودیم بعد من گفتم داداشم مریض شده و اینا بعد یکیشون با صدای بلند تو حیاط داد کشید گفت وای برو اونور ماهم مریض میشیم گفتم نه داداشم خوب شده بعد صبحش دوباره رفتم مدرسه ماسک داشتم چون خودمم شب قبلش مریض شدم ولی مجبور بودم برم چون تو دبیرستان ما این شکلیه ک حتی داری میمیری هم باید بری مدرسه یهو همون دوستم تو حیاط از دومتری منو دید جیغ زد گفت من به تو گفتم تو مربضی مارو هم مریض میکنی تو گفتی نه حالا ک مریض شدی برو اونور
و همه بچه های ک تو حیاط بودن یهو برگشتن نگام کردن خیلی حس بدی گرفتم
دو روز تو مدرسه تنهای تنها بودم و بهم اصلا محل ندادن فقط یبار گفتن میای پایین گفتم نه مریضم و کل کلاس بااینکه حالم افتضاح بود حتی نیومدن بهم سر بزنن
گذشت و گذشت الان داشتن تو گروه میگفتن یادشون رفته جزوه چاپ کنن من بهشون گفتم من واسه تون چاپ میکنم دو سه صفحه اولشو چون سی صفحه جزوه بود بهشونم گفتم اگر سی صفحه رو کامل واستون چاپ کنم پرینترم هنگ میکنه چون همینجوریشم خرابه
بعد همه شون داشتن باهم چت میکردن و حرف میزدن ولی هیچکس پیام منو جواب نداد پاکش کردم خیلییی دلم شکست😞😞