یه دختر مریض روانی مثل من بار میاد
وقتی از بچگی همه توجها به پسرشون بود چون پسر بود
مامانم هرچی داشتیمو نداشتیم داد به پسرش
طلاهامو فروخت داد پسرش عروسی بگیره
الانم تمام پس انداز زندگیمونو داد به پسرش
و وقتی دعوا و اعتراض کردم فقط گفتن خیلی پرویی و فوشم دادن
حتی غذاشم میاد خونه ما میخوره
هیچی برای خونش نمیخره نه مرغ نه گوشت
و به من میگن مثل نوکرا فقط براشون کار کنم ظرف بشورم غذا درست کنم
مگه اینجوری نبود دختر چون دختره باید بهش برسن
نباید بزارن اب تو دلش تکون بخوره
چرا پس من اینجوری شدم؟