مادردوستم داشت گوشت سرخ میکرد با دستش آب دماغ پسرش پاک میکرد باهمون دست بازوووور به من گوشت داد گذاشتم دهنم بعد گفتم مامانم صدام میزنه اومدم هم گوشت انداختم هم دل و روده یکی شد...اونموقع ابتدایی بودم
من همیشه توهرشرایط خداروشکر میکنم وهمیشه ازحسادت وحاشیه فراری هستم..خداروشکربابت هرچه داد وهرچه نداد که داده ها نعمت ونداد ها حکمت خداوندهستن