سلام
لطفا کسی ک قصد توهین داره همین الان بره بیرون و نظر نده چون منم عصبیم و توهین میکنم...
دیشب تاپیک زدم و گفتم ک باهام چیکار کردن... ن عروسی ن طلا ن هیییییییییچی خالی خالی اون ب درک گفتم با وام ازدواج عروسی میگیرم خودم بدون مهمون... وام ک اومد کشیدن بالا پولمونو گفتن طلب داریم از؟شوهرت اعتراض کردم توهین کردن بهم...
منم از غم دارم سکته میکنمممممم
دیشب دیگ تحمل نکردم ب جاری بزرگه ک دختر عموشونه خیلی ازش عمرشون میاد پیام دادم حال و احوال... گف چرا نمیاین اینورا منم گفتم قضایارو گف اینا از شوهر من میترسن برا همین پنهان میکنن من ب شوهرم میگم بره سراغشون چرا باهات همچین کردن اخه... میدونم جاری دوست نمیشه ببینین چیکار باهام کردن ک منم ب اون گفتم حرفارو...
خلاصه صبح زود دیدم زنگ پشت زنگ منم بلاک کردم مامانشو. داداش بزرگه پیام داد منم جواب بده گفتم ببخشید خواب بودم دیگ گف ولکن پس بعدا زنگ میزنم خونشون صدای دعوا و جر وبحث بود... شوهرم چیزی نگف اما گف اگه یکیشون سکته کنه من چی کنم؟؟؟ منم گریه کردم گفتم پس من چی؟؟؟؟؟؟ چرا کسی ب من فکر نمیکنه؟؟؟؟؟ اگه من دق مرگ شم چی؟؟؟؟؟ اینا در حق من ظلم کردن!!!!! برا بقیه عروسی گرفتن برا من نه. عروسه میگف شوهرم میگه حسین سرش بیکلاه موند داداش کوچیکه با دعوا و شربازی همه چیو برداشته برا خودش حسین زبون نداره!!! پس گناه من چیه این وسط اخه؟؟؟؟ چرا وامو ازمون گرفتن منم ب شوهرم گفتم امیدوارم خواهران با کسی ازدواج کنن دقیقا کارایی ک بامن کردین باهاشون بکنن بهش برخورد منکه چیز بدی نگفتم اخه خب یکی عین خودشون دیگه کجاش بده؟؟؟