در شرف جدایین نهایت یکسال ازدواج کردن
شوهرم بهش گفت ببخش و عابروتو الان بخر زنش با یه پسره در مورد درس صحبت کرده بود برادرشوهرم به شوهرم گفت که چیکار کنم من از هیکلش خوشم نمیاد چهرش به دلم نمیشینه رفتارش برام زنندس و کلا دنبال بهونه بودم خودم شنیدم اینقد قلبم شکست گفت ک فقط دوران نامزدی خوب بود بعدش ک رفتیم زیر یه سقف به دلم ننشست هرکاری میکرد فک میکردم اشتباهه اصلا شبیه زن نبود بیشتر مردونه بود برام حتی به خودش رسیدگی نمیکرد و موهای بدنش حالمو بهم میزدن بعد شوهرم فقط میگفت اهوم اها منم گوشامو تیز کرده بودم چی میگه اینقد ناراحت شدم یعنی چی میشه که با زندگی یه دختر دلشون میاد بازی کنن ایشالله روز خوش نبینه مرتیکه هیز حالم بد شد دیگه راهش نمیدم خونمون قطع ارتباط میکنم کمکم