با مادرشوهرم قطع ارتباطیم اومد اینجا یکارایی کرد که از حرص دلم میخواد جیغ بزنم
تو تاپیکای اولمم هست که چقد عفریتس باعث شده بود که منو همسرم از هم بخوایم جدا شیم بعدش که شوهرم اومد برا اشتی گفتم باید با مادرت قطع ارتباطیم کنیم اگه دلت تنگ شد خودت تنها میری مامانتو میبینی ولی نه من میام خونه مادرت نه اون بیاد شوهرمم قبول کرد . بعد دوساعت پیش نشسته بودیم زنگو زدن شوهرم رفت باز کرد دیدیم مادرشوهرم بدون هیچی زنگی چیزی راه افتاده اومده اینجا !!!! خونمم یکم شلخته بود . بعد دلتون نخواد دستش ماهی پخته بود برداشته بود اورده بود . بعد من تازه 5 هفتمه ولی شوهرم یکم حساسه گفت تو بشین من خودم چایی میارم یهو زنیکه عین شلنگ پرید وسط گفت نه مگه مردم کار خونه میکنه خودم میرم . با اصرار شوهرمو نشوند . بعد خونم طوریه که از هال به اشپزخونه دید نیست . با اینکه خیلی ازش خوشم نمیاد و اذیتم کرده ولی پاشدم رفتم از رو احترام اشپزخونه ، که بی احترامی نشه خودم چایی بریزم . دیدم کابینتامو همرو باز کرده ریخته بیرون گفتم چی میخواید مامان با یه لحن خیلی بد برگشته میگه قابلمه ت کجاس میخوام غذا گرم کنم برا محمد
هستید بقیشو بزارم ؟
