2777
2789
عنوان

خانمای مذهبی بیان

| مشاهده متن کامل بحث + 375 بازدید | 51 پست
چشم خشکلم چیشد دوباره برگشتی ب نماز ؟ دوسداشتی بگو

چشمات بی بلا عسلم 

اون موقع ها که نماز میخوندم ، درسم عالی بود ، هر روز چهرم دلنشین تر میشد، مریض نبودم، با استرس های زندگی کنار میومدم تقریبا ،وقتی نماز نخوندم نمیدونستم با دوری از خدا سد رو برداشتم و چشم زخم و جادو و همه چیز راحت وارد زندگیم میشه 

موقیعت تحصیلیم رو از دست دادم ، آرامشم ،سلامتیم ،روانم ...راحت گناه میکردم و آشفته میشدم 

یهو به خودم اومدم چند سال گذشته بود و خیلی چیزارو بدون اینکه بفهمم از دست داده بودم 

باز نماز رو به سختییی شروع کردم و خیلی خدا لطف کرد که بهم فرصت داد یه بار دیگه 

چشمات بی بلا عسلم اون موقع ها که نماز میخوندم ، درسم عالی بود ، هر روز چهرم دلنشین تر میشد، مریض نبو ...

منم دقيقا عین شمام 🥺 کاش منم بتونم باز شروع کنم من حتی نماز نافله شبم میخوندم🥺🥲

بودنت آرومم میکنه! دیدنت حالمو خوب میکنه، صدات برام بوی توت فرنگی میده، خندهات قشنگترین دلیل آرامشمه، لحظه هام کنارت معنی پیدا میکنن.. مرسی که توی زندگیم پیدا شدی بهترینم مرسی که گذاشتی قشنگترین لحظه هارو کنارت داشته باشم مرسی که هستی عزیزترینم(:️😘❤

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

منم دقيقا عین شمام 🥺 کاش منم بتونم باز شروع کنم من حتی نماز نافله شبم میخوندم🥺🥲

عزیزمممم❤️❤️حتما ادامش بده ،هر چی بیشتر نماز بخونیم و قرآن و به خدا نزدیک باشیم و از گناه دور ،از لحاظ تحصیلی ،شغلی ،رابطه عاطفی ،ازدواج ،آرامش درونی و... همشون موفق تریم 

این همه بلاگر پولدار رو دیدی ،ولی یه سری هاشون از خدا دورن ،پول و مسافرت و... نتونسته نجاتشون بده اکثرا زندگی هاشون شکست خورده

سال۱۳۷۹ درخدمت مرحوم ابوی برای عیادت دوست بیماری رفته بودم...


پیرمرد شیک و کراوات زده ای هم آنجا حضور داشت، برحسب اتفاق ، چنددقیقه بعداز ورود ما اذان مغرب میگفتند... آن آقای پیر کراواتی، باشنیدن اذان کیف چرمی ظاهرا گرانقیمتش را باز کرد و سجاده اش را درآورد و زودتر از سایرحضار مشغول نماز شد!


شخصا برای من جالب بود که یک پیرمرد شیک و صورت تراشیده و کراواتی اینطور مقید به نماز اول وقت باشد... 


بعداز اینکه همه نمازشان خواندند ، مرحوم پدرم خطاب به ایشان با صدای بلند(بدلیل سنگینی گوش پیرمرد) گفتند:


آقای مهندس، قضیه نماز اول وقت و مرحوم حاج شیخ و رضاخان را برای مجتبی تعریف کنید ... دوستدارم از زبان خود جنابعالی بشنود...


حس کنجکاوی ام تحریک شده بود که بدانم ماجرا ازچه قرارست که، آقای مهندس لبخندی زدند و اینطور شرح دادند:




مدتی بود که از طرف سردارسپه(از القاب رضاشاه) مسئول اجرای قسمتی از طرح تونل کندوان درجاده چالوس شده بودم..،


ازطرفی فرزند دومم که پسربزرگم باشه، مبتلا به سرطان خون شده بود، دکترها حتی اطباء فرنگ جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظر مرگ بچه بودیم.


خانمم یکروز گفت که برای شفای بچه بریم مشهد دست بدامن امام رضا ع بشیم... البته آنموقع من اینحرفهارو قبول نداشتم ولی چون مادربچه خیلی مضطرب و دلشکسته بود قبول کردم... مشهد که رسیدیم تقریبا آخرشب بود، فردا صبح بچه را بغل کردم و رفتیم حرم...


وارد صحن که شدیم، خانمم خیلی آه و ناله و گریه میکرد... گفت بریم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه و... بچه را ازمن گرفت و گریه کنان رفت داخل سمت ضریح و....


یک ملای پیر کوچولو توجه منو بخودش جلب کرد...روی زمین نشسته بود و سفره کوچکی که مقداری انجیر و نبات خرد شده در آن دیده میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند...


هرکس مشکلش را به آن آخوندپیر میگفت و او یا چندعدد انجیر یا مقداری نبات درون دست طرف میگذاشت و بنده خدا خوشحال و خندان تشکرمیکرد و میرفت.


به خودم گفتم عجب مردم احمق و ساده ای داریم ما... پیرمرد چطور همه را دلخوش میکند ، آنهم با انجیر یا تکه هایی از نبات!


حواسم از خانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که شیخ نگاهی بمن انداخت و بعد با دست اشاره کرد یعنی بروم جلو...


رفتم جلو سلام کردم ... بعداز لحظاتی بمن گفت:


حاضری باهم شرطی بگذاریم؟!


گفتم:


چه شرطی؟... برای چی؟!


شیخ گفت:


قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت، یکسال تمام نمازهای یومیه را سروقت اذان بخوانی!!!


خیلی تعجب کردم... ازکجا میدانست... این چه شرطی بود...  


کمی فکرکردم دیدم اگر راست بگوید ارزشش را دارد که یکسال نماز بخوانم... خلاصه گفتم:


قبوله!


شیخ تکرار کرد:


یکسال نماز اول وقت و سر اذان درمقابل سلامتی اولادت، قبوله؟


بااینکه تا آنزمان نماز نخوانده بودم و اصلا قبول نداشتم، گفتم:


قبوله آقا: هنوز دقایقی از این ماجرا نگذشته بود که دیدم فرزندم و همسرم دوان دوان از سوی صحن به طرف من میایند و فرزند بیمارم کاملا سرحال بود که بعد از مراجعه به پزشک متوجه شدم که هیچ اثاری از بیماری در فرزندم نیست.


به خاطر همان قو بود که همواره نماز اول وقت خود را می خواندم تا اینکه روزی دیدم تعداد زیادی سرباز و تشریفات به طرف محل کارگاه ما در پروژه ی جاده ی کندوان می ایند. فهمیدم رضاشاه برای بازدید آمده است.


از طرفی نماز اول وقت هم شده بود. به هرحال تصمیم گرفتم که نمازم را شروع کنم. تا اینکه متوجه شدم سایه ای نزدیک من میاید. از ترس شدید می لرزیدم. می ترسیم به خاطر عدم ادای احترام جان مرا بگیرد. صبر کرد تا نمازم تمام شود. به او ادای احترام کردم و عذرخواهی کردم. نگاهی به من انداخت و به مسئول ارشدی که همراه وی بود گفت: مردک؛ این مرد نمی تواند دزد باشد و دزد تو متیکه هستی.....




خلاصه نماز اول وقت هم جان مرا نجات داد و هم جان فرزندم را و از آن موقع تا کنون به قولی که به حاج شیخ حسن نخودکی دادم وفا می کنم و نمازم را اول وقت می خوانم.

آقا هستم

عزیزمممم❤️❤️حتما ادامش بده ،هر چی بیشتر نماز بخونیم و قرآن و به خدا نزدیک باشیم و از گناه دور ،از لح ...

اره پر از غمو حسرتن

فدات بشم هميشه موفق باشی گلم

بودنت آرومم میکنه! دیدنت حالمو خوب میکنه، صدات برام بوی توت فرنگی میده، خندهات قشنگترین دلیل آرامشمه، لحظه هام کنارت معنی پیدا میکنن.. مرسی که توی زندگیم پیدا شدی بهترینم مرسی که گذاشتی قشنگترین لحظه هارو کنارت داشته باشم مرسی که هستی عزیزترینم(:️😘❤

سال۱۳۷۹ درخدمت مرحوم ابوی برای عیادت دوست بیماری رفته بودم...پیرمرد شیک و کراوات زده ای هم آنجا حضور ...

🙏💚

بودنت آرومم میکنه! دیدنت حالمو خوب میکنه، صدات برام بوی توت فرنگی میده، خندهات قشنگترین دلیل آرامشمه، لحظه هام کنارت معنی پیدا میکنن.. مرسی که توی زندگیم پیدا شدی بهترینم مرسی که گذاشتی قشنگترین لحظه هارو کنارت داشته باشم مرسی که هستی عزیزترینم(:️😘❤

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز