تو تاپیک اخرتون براتون نوشتم ولی قفل بود...حیفم اومد نبینی کامنتم رو...شاید حالت بهتر بشه
در جواب سوالت:
من وقتی نشد با پسر مورد علاقه ام ازدواج کنم اولش به خدا بد و بیراه گفتم...بعدش پذیرفتم...
وقتی گره میوفته میپذیرم و رها میکنم...
به خدا گفتم من میخوامش ولی تو نمیخوای...لاید دلیلی وجود داره که من عقلم نمیرسه و تو داری می بینی ...
مثل وقتی که آدم روی پشت بام ایستاده و داره می بینه که دو تا ماشین تند دارند یه هم نزدیک میشن و احتمال تصادفشون هست ولی خودشون نمی بینن و فضا براشون امن دیده میشه!
جنگیدن با خدا چاره نیست...پذیرفتن اوضاع را بهتر میکنه...
من بارها درهایی برام باز شده که خودم نمیخواستم ولی دیدم خدا بهتر دیده کدومش باز بشه...