الانم دلتنگ كسي هستم كه دوسش دارم، همكلاسيم بوده و الانم خواستگارمه
هست و امروز با هم حرف زديم
حتي نيم ساعت پيش بهم پيام داد(جواب ندادم كه فك كنه خوابم) ولي دلتنگشم
بعدظهر باشوهرم رفتم بیرون بعد میخواستیم بریم خونه جاریم پیام داد کجایی من بیرونم گفتم منم بیرونم گفت من میوه فروشی هستم(بهش نزدیک بودیم) منتظر ماشینم گفتم وایسا میاییم دنبالت گفت نه عزیزم شلوغه گفتم وایسا میاییم رفتیم دنبالش رسوندیمش خونه همون لحظه برادر شوهرم به شوهرم زنگ زد گفت بیا مغازه پیشم کارت دارم جاریمم گفت فاطمه بیا بریم بالا شوهرم گفت اره برو گفتم نا باید برم دستشویی حمومو بشورم شوهرم و جاریم مخصوصااااا شوهرم اصرار کرد ک برم خونشون
رفتم خلاصه خونشون ولی از دست شوهرم دلخور شدم ک اصرار زیادی کرد من واقعا ادمیم ک نمیتونم با زور جایی برم وگرنه اخلاقم بهم میریزه
به جاریم گفتم میوه نیار گفت چرا گفتم نمیخورم بخدا الکی نیار گفت چایی چی گفتم باشه چایی اورد بعدش گفت شام درست کنم گفتم نه بخدا باید برم...
بعدش دیگه همش سرش توگوشیش بود نمیدونم با کی داشت چت میکرد یهو میخندید اعصابم خورد شد حوصلم سررفت شوهرمم زنگ زد گفت واسم کار پیش اومده ۱۲ و نیم میام دنبالت
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
37 ثانیه پیش
38 ثانیه پیش
38 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
