به جاریم گفتم میوه نیار گفت چرا گفتم نمیخورم بخدا الکی نیار گفت چایی چی گفتم باشه چایی اورد بعدش گفت شام درست کنم گفتم نه بخدا باید برم...
بعدش دیگه همش سرش توگوشیش بود نمیدونم با کی داشت چت میکرد یهو میخندید اعصابم خورد شد حوصلم سررفت شوهرمم زنگ زد گفت واسم کار پیش اومده ۱۲ و نیم میام دنبالت
برای همه کسایی که منتظر مادرشدنن اگه زحمتی نیست میشه یه صلوات بفرستی🧡