مباشر کارخونه که مارال خیلی بهش اعتماد داره، رفت بیژن و برادرش رو برد تو اتاق حسابداره.
برادر بیژن قفل کامپیوتر رو باز کرد و اطلاعات حسابداری دستکاری شده رو دیدن.
مارال رفت پیش کبری گفت کبیر چجوری پولدار شده؟
کبری گفت ارث بابامون به نام احمد بود. احمد که مرد رسید به بچه ش. کبیر وقتی بابامون مرد اون ارث رو بالا کشید به منم نداد حتی . الانم میترسه تو واسه ارث رفته باشی دنبال بچه احمد. واسه همین دنبالتونه.
مارال برگشت خونه، دید دخترش و دامادش شام اومدن. به دامادش گفت امانتدار خوبی نیستی. کارخونه رو ول کردی ولی من نگه ش میدارم.
بعد اس زد به بابای ارزو گفت میتونین حرف بزنین؟
زن امید اس رو دید به شوهرش گفت چرا این بهت اس زده؟
اونم خواست تابلو نشه، جلوی زنش زنگ زد به مارال گفت یه وام برات جور کردما، چرا این اس رو میزنی که زنم ببینه شک کنه. یه تشکر که این اداها رو نداره.
بعد به زنش گفت راحت شدی؟ الکی مشکوک بودی بهم.
اما بعد اس زد به مارال گفت ببخشید اونجوری برخورد کردم، زنم شک کرده بود.
ولی مارال عصبانی شد، زد گوشیش رو پوکوند.
حسابداره شرکت، بیژن رو تعقیب کرد. دم در خونه دید مارال از خونه شون در اومد، فکر کرد حتما بیژن جاسوس ماراله. ترسید.
از اونور بیژن به مباشر کارخونه گفت همه فکر میکنن پارتی بازی کردین واسه من. اخه منو کی معرفی کرده؟
مباشره هی گفت من نمیدونم. شاید پدر زنت اشنا بوده با ما.
بیژن گفت نه. کلفتمون اگهی تونو دید، اون گفته بیام. گفته واسه خانم رییس شرکت سرایداری میکرده. اینم عکسش.
بعد گوشی رو داد به مباشره. مباشره دید ماراله. جا خورد. گفت این خدمتکارتونه؟
بیژن گفت اره.
اونم الکی گفت اهان. دیدم قیافه ش اشناست. اره واسه رییس اینجا کار میکرده قبلا.
ولی حسابی رفت تو فکر.
مارال و سهند هم یه کم عشقولانه شدن با هم.
زن امید هم بهش گفت برادر بیژن داره با خانواده ش میاد خواستگاری افرین.
امید داد و هوار کرد و گفت اصلا نیان. ما جوابمون منفیه. نذار بیان که روشون باز شه.
افرین هم گوش وایساده بود، شنید.
ارزو هم به مارال گفت پسرت از خواهر من خوشش اومده. نظر شما چیه؟
مارال گفت نه. این مرد زندگی نیست. خواهرتو ندهین بهش!!!!
همین