ترجیحا یه واحد کنار خودم براش اجازه می کردن به اموراتش می رسیدم، بچه ها و همسر و اون خونه زندگی سهیم اند، شاید راحت نباشن با حضور مادر من
و تمام شب را برای دخترهایی که در تنهایی از خودشان خجالت میکشند گریه کردم. دخترهایی که بعدها از خود متنفر میشوند و مثل یک درخت توخالی ، پوستهای بیش نیستند. و عاقبت به روزی میافتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست، روح و جسمشان همان پوسته است، و خودشان نمیدانند چرا زندهاند…