هاها
منم یکبار همچین بلایی سرم اومد
رفتیم دیدن دوست نه چندان نزدیک مون که تازه بچه دار شده بودن
یهو شروع کردن اصراررررر که باید شام بمونین
هی از ما انکار که حالا توی یه فرصت بهتر که خانمت هم آمادگی داشته باشه و اینا
خانمش بدتر و بیشتر اصرار که نه کاری نداره که برای خودمونم بایست شام بزارم خب
خلاصه یقه مارو چسبیدن ول نکردم و ما واقعا علی رغم میل مون موندیم چون هزار تا کار داشتیم ولی همسرم دلش سوخت گفت خیلی اصرار میکنن
تا نشستیم خانمش اومد یقه من رو گرفت که شما باید بیایی کمک من نمیتونم تنها
من😳
خب دختر خوب اگه نمیتونی که این اصرارت چیه؟! اگه میتونی هم این حرکتت چیه؟! ما اولین بار بود میرفتیم خونه شون و اصلا صمیمی نیستیم